۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

================ First Iranians =================

  First Iranians (in Persian Nakhossteenhaayeh Irani) is an e-book, which gives the readers a window to the history of Iran, from the ancient Persian Empire to the Contemporary Iran; it is a key to the past and to the present-day Iran. The book is also to a certain extent a history of Persian Culture and Literature, and in this history the focus is on ordinary people. Whether for the utter enjoyment or the literary pursuit, for inspiration or adding excitement and zeal to a conversation or to a presentation, for research or for the ultimate source for Who Were, and Who Are First Iranians, this book is a map through almost everything about Iran, and it is a book that should be read by everyone who likes to learn about Iran, and wants to know about Iranians. The various chapters of the e-book of First Iranians can be viewed online as published in iranian.com and other Websites.
Here are the links to some chapters of the First Iranians
First Iranians who lived on the Iranian Plateau: Click Here
First Iranians who Introduced the Art of Poetry: First Iranian Poets
First Iranian Goddess of Productivity & Values: Anahita
First Iranian Legendary Male & Female Heroes: Click Here
First Iranian Wise Men who visited New Born Jesus: Click Here
First Iranian Capital of Achaemenid Empire: Persepolis
First Iranian Capital City: Pasargad
First Iranian Gulf Waterway: Persian Gulf
First Iranian who established a State Religion in Iran: Ardeshir Babakan
First Iranian National Hero: Ario Barzan
First Iranian Female Admiral: Artemis
First Iranian Queen Regnant: Click Here
First Iranian Satraps: Click Here
First Iranian Academic Site: Jundishapur
First Iranian Words which Made Their Ways into English: Click Here
First Iranian who Invented the Old Scientific Version of Backgammon: Bozorgmehr
First Iranians who founded the First Postal System: Click Here
First Iranian Postage Stamps: The Stamps
First Iranian Defensive Wall: HereGreat Wall of Gorgan
First Iranians who introduced Perfumery: Click Here
First Iranians who celebrated the Day of Love: Click Here
First Iranians who introduced the Art of Carpet Weaving: Click Here
First Iranian Commander-in-chief: Rostam Farrokh Zaad
First Iranian Reference Libraries: Click Here
First Iranians who planned the City Design of Baghdad: Click Here
First Iranian who restored the Most Revered Iranian Traditions: Mardavij
First Iranian Woman known as the Famous Empress of India: Arjumand Banu
First Iranian Famous Chemist: Mohammad Zakariya Razi
First Iranian Expert in the Art & Science of Music: Mohammad Farkhan Farabi
First Iranian who introduced the Art of Calligraphy: Muhammad Mukalla
First Iranian Record on Fingerprinting: Click Here
First Iranian Famous Scientist: Khaarazmi
First World-Famous Iranian Physician: Pur Sina
First Iranian Poet who advocated Social Justice: Saif Farghani
First Iranian Master in Purposeful Poetry: Khaghani Shervani
First Iranian Master in Arabic Literature: Khalil Ahmad Irani
First Iranian Founder of the First Iranian Newspaper: Mirza Saleh Shirazi
First Iranian Master of Colloquial Poetry: Iraj Mirza
First Iranian Poet & Scholar who was appointed as the Minister of Culture of Iran: Mohammad Taghi Bahar
First Iranian Figures and War Materials in the History of Iranian Army
First Iranian Founder of the First Iranian Journal of Culture: Abbas Eghbal Ashtiaani
First Iranian National Anthems: Ey Iran & Others
First Girls Schools in Iran: Click Here
First Iranian Actor & Actress: Click Here
First Iranian Male & Female Pilots: Click Here
First Iranian Scholar in Persian Literature: 1. Parviz Natel Khanlari , 2. Here
First Iranian Notable Poetesses: Click Here
First Iranian Composers of Patriotic Poetry: Click Here
First Iranian Mullah who was the Master of Anectodes: Mullah Nassr-e Din
First Iranian City where Largest Oil Field of Middle East was Explored: Masjed Soleiman
First Iranian Students Sent Abroard: Click Here
First Iranian Woman in the British House of Lords: Haleh Afshar
First Iranian-British Nobel Laureate: Doris Lessing
First Iranian Woman Be Awarded a Prize in Practical Physics: Yasaman Farzan
First Iranian Young Singer in a British Show: Shaheen Jafargholi
First Iranian Female Narrator of Shahnameh: Fatemeh Habibizad
First Iranian Chess Grandmaster: Ehsan Ghaem Maghami
First Iranian Musician known as the Artist of the Year: Javid Afsari Rad
First Iranian Female and Male Experts in Genetics: Pardis Sabeti & Maziar Ashrafian
First Iranian-American Female Artist: Sara Jahansouz Shahi
First Iranian Popular Dishes (Chellow Kebab, Kalleh Pacheh, Aab Goosht): Click Here
First Iranian who set up the First Tea Plantations in Iran: Kashefol Saltaneh
First Iranian Scholar who authored the Most Extensive & Comprehensive Farsi Dictionary : Ali Akbar Dehkhoda
First Iranian Contributors to the Collection of Persian Proverbs: Click Here
First Iranian Poet who opened up Exciting Vistas of New Persian Poetry: Nader Naderpour
First Iranian Haaji-Mullah who became the Prime Minister of Iran: Haaji Mirza Aghasi
First Iranian Experts in Modern Technology who are Famous Worldwide: Click Here
First Iranian Traditional Folk Entertainer: Haaji Firooz
First Iranian Female who has become a Famous World Journalist: Rana Foroohar
First Iranian Female Journalists: Click Here
First Iranian Economic Planner of Iran: Abolhassan Ebtehaj 

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

جشن یلدا


ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر، شب یلدا یا شب چله را شبی فرخنده و مبارک می شناسند و آن را طی مراسمی جشن می گیرند. این مراسم پس از ناپدیدی و فروکش آفتاب در سی ام آذر (آخرین روز پائیز) تا پیدایش و درخشش آفتاب در یکم دی (نخستین روز زمستان) به نحوی گوناگون اما شادمانه و دلپسند ، اجرا و برگذار می شود.از یکم دی ماه تا دهم بهمن چهل روز است ، این چهل روز را چله یا چله بزرگ گویند سپس چله کوچک پدیدار می شود که شامل بیست روز آخر بهمن ونخستین بیست روز ماه اسفند است . شب یلدا یا شب چله در بیشتر سال ها مقارن است با بیست و یکم و یا بیست و دوم دسامبر و دراز ترین شب سال بشمار میرود. بنا بر گفته ی دكتر فريدون جنيدي متخصص اسطوره شناسي و تاريخ باستان: " جشن شب چله، (جشن بزرگداشت علم و دانش در دوران باستان)است. نياكان ما، در۷۰۰۰ سال پيش، به گاهشماري خورشيدي دست پيدا كردند و با تفكر و تامل دريافتند كه اولين شب زمستان بلندترين شب سال است". ریشه ی واژه ی یلدا در زبان سریانی و به معنای تولد، ولادت، و یا میلاد است. منظور از تولد، ولادت خورشید (مهر/میترا) است. رومیان آن را ناتالیس آنایکتوس یعنی روز تولد مهر شکست‌ناپذیر می‌نامند. ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است.
مراسم شب یلدا : در آیین کهن، ایرانیان در این شب باقی‌مانده میوه‌هایی را که انبار کرده بودند به همراه خشکبار و تنقلات می‌خوردند و دور هم گرد هیزم افروخته می‌نشستند تا سپیده دم بشارت روشنایی دهد زیرا به زعم آنان در این شب تاریکی و سیاهی در اوج خود است. جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‌نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‌شود. متل‌گویی که نوعی شعرخوانی و داستان‌ خوانی است در قدیم اجرا می‌شده‌است به این صورت که خانواده‌ها در این شب گرد می‌آمدند و پیرترها برای همه قصه تعریف می‌کردند. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌ های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند، این میوه‌ها که اغلب دانه‌های زیادی دارند، نوعی جادوی سرایتی محسوب می‌شوند که انسان‌ها با توسل به برکت ‌خیزی و پردانه بودن آنها، خودشان را نیز مانند آنها برکت‌آور می‌کنند و نیروی باروی را در خویش افزایش می‌دهند و همچنین انار و هندوانه با رنگ سرخشان نمایندگانی از خورشید در شب به‌شمار می‌روند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پُری آن، آینده‌گویی می‌کنند.
آشوریان نیز در شب یلدا آجیل مشکل‌گشا می‌خورند و تا پاسی از شب را به شب نشینی و بگو بخند می‌ گذرانند و در خانواده‌های تحصیل کرده آشوری تفال با دیوان حافظ نیز رواج دارد.
نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک هستند نیز سخت گرامی و بزرگ دانسته می‌شود و از آن با نام «خرم روز»  یاد می‌گردد و آیین‌هایی ویژه در آن روز برگزار می‌شود. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستان هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است.
درازای شب یلدا: بنا بر نوشته ی دکتر تورج پارسی و دکتر شاهین سپنتا ، درازای شب یلدا در برخی از شهر های ایران و جهان در بیشتر سال ها بدینقرار است:
تهران ۱۴ ساعت و ۲۶ دقیقه / اصفهان  ۱۴ ساعت و ۹ دقیقه / مشهد ۱۴ ساعت و ۲۹ دقیقه/ تبریز ۱۴ ساعت و ۳۹ دقیقه / برلن آلمان ۱۵ ساعت و ۳۶ دقیقه / پاریس فرانسه ۱۵ ساعت و ۵۹ دقیقه / لندن بریتانیا ۱۶ ساعت و ۲۵ دقیقه / مسکو روسیه ۱۷ ساعت و ۱۷ دقیقه / استکهلم سوئد ۱۸ ساعت و ۱۸ دقیقه / هلسینکی فنلاند ۱۸ ساعت و ۳۵ دقیقه / ریکجویک ایسلند ۲۰ ساعت و ۳۱ دقیقه / لولیو سوئد ۲۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
زنجیری ازسروده ‌ها ی یلدا
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گویی از روی قیامت شب یلدا برخاست: سعدی
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست:
سعدی
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود: سعدی
صحبت حكام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو كه برآید: حافظ
همه شب های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بیند: خاقانی
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا: ناصر خسرو
به صاحبدولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا: سنایی غزنوی
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند: منوچهری
چشم جان را سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند: اقبال لاهوری
گرد آمدیم، شب چره ای بود و آتشی/ گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت
وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ/ در اوج سرگذشت
یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی/ لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست: سیاوش کسرایی
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم/ وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید، افروختنم باید/ ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارم/ تا خود به کجا آخر، با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان/ صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم، بند از دل پُرآتش/ وین سیل گدازان را، از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد، از ابر فرو بارم/ چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم
ای سایه سحر خیزان دلواپس خورشیدند/ زندان شب یلدا، بگشایم و بگریزم : هوشنگ ابتهاج
آرزوی ایرانیان در یلدای امسال : بسیاری از ایرانیان آرزو مندند که همزمان و یا پس از برگذاری مراسم جشن یلدا و پیروزی روشنایی و نور بر ظلمت و تاریکی ، دوران سیاهی و نکبت و عصر تباهی و غفلت نیز در سرزمین اهورائی آنان به سر آید و همراه با درخشش پرتوهای فروزان و پر تشعشع  خورشید ، پرچم شادی و آزادی و عدالت و فرزانگی در سرزمین ایران برافراشته گردد و با توانمندی بسیار سالیان سال، همچنان در اهتزاز بماند.
شاید بی مناسبت نباشد که این سروده را که از ساخته های چند سال پیش همین قلم است یکبار دیگر با هم مرور نمائیم:
 یک زمان آید که قومی خسته از چنگال ظلم/ آ تش قهروغضب را ، ا فکند هرجای شهر
کوی و برزن را بسوزاند ، زخشمی پرلهیب/ شعله‌ ها بالا دهد ، گیرد تمام خشک و تر
بغض ‌ها، فریاد ‌ها گردد ، بسان بانگ موج/  موج ها سرکش شود ، افتد د رون بحر و بر
هرخروشی ، دامن آ ه سحر جوید از آنک/  داد ديرين را ستاند ، ازبسی بیداد گر
یک زما ن آید که قومی جان خود گیرد به کف/  روزگاران شاد سازد در نسیم یک سحر
عهد نیک و خرمی را ، آورد یکسر ‌پد ید/  دوره ی ظلم و تباهی را ، نهد بر ‌پشت سر
سرزمینی نو بسازد ، عاری ا ز هر دیو و دد/  تا شود ایمن ، ز آسيب ریا و قهر و شر
یک زمان آید که گردون این فلک این آسمان/ چتر مهرخویش بگشاید، خوش وگسترده تر


جشن پر آوازه ی یلدا و پیروزی روشنایی برتاریکی ، بر همه ی مردمان آزاده فرخنده و خجسته باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
منابع
لحظاتی همراه با جشن یلدا : نوشتاری به زبان انگلیسی از همین نگارنده
جشن شب يلدا، جشن بزرگداشت علم است : دكتر فريدون جنيدي
زنجیری از سروده ها ی یلدا: از همین نگارنده
پیرامون جشن شب یلدا: از همین نگارنده
شب یَلدا و مراسم آن : لغت نامه دهخدا
پیشینه ی یلدا : دکتر تورج پارسی و دکتر شاهین سپنتا
از یلدای ایرانی : دکتر تورج پارسی
یلدا : تارنمای ویکی پدیا

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

====== Definition of Poetry in Prose and Verse ======



The term Poetry has been possibly derived from ancient Greek word of Poieo, which means I create. Poetry is typically a written art form in which human language is used for its artistic characters in addition to, or instead of its imaginary content. According to many scholars, poetry is considered as an ancient art, older than print, older than paint, and older than writing. It is presumed that the art of poetry, using the human body as its medium, evolved for specific uses; to hold things in memory, both within and beyond the individual life span; to achieve intensity and sensuous appeal; and to express feelings and ideas rapidly and memorably
In this article the definition of poetry both in prose and verse would be presented and discussed
DEFINITIONS OF POETRY IN PROSE
It is difficult to have a single definition of poetry that fits all its varying structures, styles, and subject material. A typical dictionary might define poetry as literary composition written in verse with meaning. This simple definition only characterizes poetry on the surface, but there is so much more to poetry than just words. Here are a few examples
Cambridge Dictionary defines the poem as a piece of writing in which the words are arranged in separate lines, often ending in rhyme, and are chosen for their sound and for the images and ideas they suggest
According to Webster's Encyclopedic Dictionary the poem is a piece of poetry, and the poetry is a type of discourse which achieves its effect by rhythm, sound patterns, and imagery. And most characteristically, the poetic form evokes emotions or sensations, but it may also serve to convey loftiness of tone or to lend force to ideas
The Encyclopedia Britannica defines the poetry as a writing that formulates a concentrated imaginative awareness of experience in language chosen and arranged to create a specific emotional response through its meaning, sound, and rhythm. It may be distinguished from prose by its compression, frequent use of conventions of meter and rhyme, use of the line as a formal unit, heightened vocabulary, and freedom of syntax. Its emotional content is expressed through a variety of techniques, from direct description to symbolism, including the use of metaphor and simile
The Online Encyclopedia of Wikipedia suggests that the most convenient way to get to know poetry is to read poetry
Some Modernists such as the Surrealists approach the problem of Poetry's Definition by defining poetry not as a literary genre within a set of genres, but as the very manifestation of human imagination, the substance which all creative acts derive from
DEFINITION OF POETRY IN VERSE
Though it is difficult to define poetry definitively, many poets have given their own definitions in either poetical lines or in some short or long poems. American author and poet Carl Sandburg (1878-1967) wrote that, "Poetry is the synthesis of hyacinths (the pleasant-smelling plants), and biscuits”. American poet Robert Frost (1874-1963) once wrote  Poetry is the first thing lost in translation. American University Professor and poetess Nikki Giovanni believes poetry can be also identified as a pure energy. Nikki Giovanni was the NAACP Image Award winner for Literature in 1998, 2000, and 2003. Here is a part of her Poetry
Poetry is motion graceful as a fawn, gentle as a teardrop
Strong like the eye: finding peace in a crowded room
A poem is pure energy horizontally contained between the mind of
the poet and the ear of the reader
American ballet performer and poetess Lydia Grace Haug, in her own verses, questions What a Poem Is? She is a graduate of 2005 from Indiana University Ballet Theater with a Bachelor of Science in Ballet Performance with an Outside Field in English
Tell me, what is a poem: just an inanimate object, lifeless
A strand of parts, words joined together like links in a chain
One person's ideas, thoughts, passions: love, hate, sorrow, birth, death
Or a fusion, flowing symbiotically like leaves on a vine
A mystery unfolding: Tell me, what is a poem
Is it still life, dormant, asleep? Or words
Waiting to be awakened; when read, then spoken
Given voice: Tell me, what is a poem
In a Persian Poem on the Definition of Poetry by this author, the poetry is defined, among many other things, as an existing history, a river of deliberation, a space for justice and honesty, a chapter of wisdom and knowledge, a border of art, a diary of love, a faculty of literature and ideology, an ocean of care and kindness, and a gift from heaven
EPILOGUE
As already noted, it is difficult to define poetry definitively, especially when one considers that poetry encompasses varying structures, styles, and subject material
However, poetry may be distinguished from prose literature in terms of form by its smaller size, by its frequent use of meter and rhyme, by its dependence on the line as a formal unit, by its heightened vocabulary, and by its freedom of syntax. There is also a fundamental distinction between the emotion felt from reading a story and the emotions stimulated by poetry; the former is derived from incident, the latter from the depiction of feeling. In poetry, the source of the emotion is the exhibition of human sensibility; in prose, the source is merely a series of outward circumstances. Through poetry, one learns to deal with change, to come to terms with joy and grief, and to celebrate the wonder still to be found in the extraordinary energy of daily life. Because of this aspect alone, poetry cannot be limited by definitions. It cannot be communicated or comprehended other than by the use of poetry itself

Manouchehr Saadat Noury, PhD 

سرشناس ترین روسای دانشگاه تهران


١ - علی اصغر حکمت
متولد ۱۲۷۱ خورشیدی ، فرزند احمدعلی مستوفی معظم الدوله (حشمت الممالک شیرازی) بود. اجداد وی از علمای شیراز بودند و از طرف مادر نیز نوه حسن فسایی نویسنده کتاب فارسنامه ناصری بود و جد او سید علیخان امیرکبیر صاحب شرح صحیفه نام داشت. علی‌اصغر حکمت پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در شیراز برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در کنار آموختن علوم جدید در مدرسه آمریکایی جردن به آموختن علوم اسلامی نظیر فقه و اصول در مدارس اسلامی پرداخت. معروف است که آیت‌الله میرزا طاهر تنکابنی نیز از اساتید وی بوده‌است.
حکمت در سال ۱۲۹۷ وارد خدمات فرهنگی شد و با نشر مقالات تحقیقی و تدریس زبان انگلیسی در مدارس متوسطه، کسب شهرت نمود و وارد فعالیت‌های سیاسی شد و با کمک عده‌ای از دوستان و همفکران خود به رهبری علی‌اکبر داور، حزب رادیکال را بنیانگذاری کرد. حکمت تا سال ۱۳۰۹ در وزارت معارف خدمت می‌کرد. در این سال به تشکیلات جدید داور در دادگستری وارد شد و پس از چندی برای مطالعه در امور قضایی و ثبتی به اروپا اعزام شد. وی در اروپا وارد دانشکده حقوق و ادبیات شد و مدرک لیسانس را در هر دو رشته گرفت. مأموریت دیگر حکمت در اروپا مطالعه در امر آموزش و پرورش و دانشگاه بود. در سال ۱۳۰۹ به منظور تکمیل تحصیلات خود به فرانسه عزیمت کرد و از دانشگاه سوربن پاریس در رشته ادبیات فارغ التحصیل گردید و به تهران بازگشت.
حکمت در شهریور ۱۳۱۲ به تهران احضار شد و در کابینه ی ذکاءالملک فروغی ابتدا کفیل و بعد وزیر معارف و آنگاه نخستین رئیس دانشگاه تهران شد. در کابینه ی محمود جم نیز وزیر فرهنگ بود، حکمت پس از معافیت از وزارت فرهنگ در اسفند ۱۳۱۷ در ترمیم کابینه ی جم به وزارت کشور منصوب شد. در کابینه ی دکتر متین دفتری نیز همان سمت را عهده‌دار بود. در خرداد ۱۳۱۹ بار دیگر از خدمت معاف شد و به کار تحقیق و مطالعه پرداخت. وی در ترمیم کابینه ی فروغی در ۳۰ شهریور ۱۳۲۰ وزیر بازرگانی و پیشه و هنر شد. در ترمیم دیگر کابینه ی فروغی، وزارت بهداری را برعهده گرفت. در کابینه ی سهیلی نیز همچنان وزیر بهداری بود. علی اصغر حکمت ازسال ۱۳۲۹ استاد کرسی تاریخ مذاهب وادبیات ایران در دانشگاه تهران بود و این امر تا سال ۱۳۵۱ ادامه یافت. علی اصغر حکمت روز دوشنبه ٣ شهریور ۱۳۵۹ در تهران وفات یافت ودر آرامگاه خانوادگی در حضرت عبدالعظیم (باغچه توتی) به خاک سپرده شد
٢ - اسمعیل مرآت
فرزند مرحوم میرزا موسی خان مرآت الممالک‌ آشتیانی بعد از انجام تحصیلات به‌ خدمت دولت درآمد و پس از طی مدارجی‌ عهده‌دار استانداری کرمان شد. مرحوم مرآت در دوران سلطنت‌ رضاشاه بعنوان اولین سرپرست دانشجویان ایرانی در خارج باروپا عزیمت‌ کرد و بعد از بازگشت بایران در سال ١٣١٧ بسمت وزیر فرهنگ و رئیس‌ دانشگاه تهران انتخاب شد و این سمت‌ را تا سال ١٣٢٠ عهده‌دار بود. مرحوم اسمعیل مرآت از روسای‌ فعال دانشگاه و علاقه‌مند به پیشرفت‌ فرهنگ و دانش در ایران بود و در مدتی‌ که ریاست دانشگاه تهران را بعهده‌ داشت در تکمیل و توسعه آن سعی و کوشش فراوان بعمل آورد. چنانکه در سال ١٣١٨ سازمان‌ جدید دانشکده پزشکی دانشگاه تهران‌ را پایه‌گذاری کرد و در سال ١٣١٩ قانون اصلاحی راجع به دانشکده پزشکی را بتصویب مجلس شورایملی رسانید که طبق آن‌ بیمارستانهای تهران به دانشکده پزشکی‌ ضمیمه گردید و امور آموزشی و فنی و اداری این دانشکده براساس نوین‌ استوار شد. مرآت در روز یکشنبه بیست و هفتم‌ آذرماه ١٣٢٨ دارفانی را وداع گفت‌ و هفت سال بعد یعنی در تاریخ بیست و نهم آذرماه ١٣٣٥ ضمن تجلیل از خدمات وی بفرهنگ و دانش ایران‌ خیابان فرعی دانشگاه تهران بنام‌ خیابان مرآت نامگذاری شد و طی‌ مراسمی از لوحه آن پرده برداری‌ گردید.
همسر مرحوم مرآت دختر مرتضی‌ قلی خان ممتاز الملک (برادر جواد خان سعد الدوله) است که مدتها وزارت فرهنگ و ریاست مجلس را بعهده‌ داشت (دومین رئیس دانشگاه تهران : نوشته ی همین نگارنده در مجله ی خاطرات وحید
٣ - دکتر عیسی صدیق
(صدیق‌ اعلم) سومین رئیس دانشگاه تهران‌ یکی از بنیانگذاران فرهنگ نوین‌ ایران می باشد وی در سال ١٢٧٣ خورشیدی متولد شد و پس از طی‌ تحصیلات ابتدائی و متوسطه در مدارس‌ ادب و کمالیه و دار الفنون تهران در سال ١٢٩٠ بمنظور ادامه تحصیلات‌ عازم فرانسه گردید.دکتر صدیق‌ طی هفت سال اقامت در فرانسه دوره‌ ی دانشسرای ورسای را باتمام رساند و از دانشگاه پاریس دانشنامه لیسانس‌ در رشته ریاضی گرفت و آنگاه به منظور مطالعه و تدریس در دانشگاه‌ کمبریج عازم انگلستان شد. استاد در سال ١٢٩٧ به ایران مراجعت کرد و تا سال ١٣٠٩ مشاغل زیر را بر عهده داشت: بازرسی مدارس متوسطه‌ و عالیه - ریاست فرهنگ گیلان - ریاست تعلیمات عالیه - معلمی‌ دار الفنون و دار المعلمین مرکزی‌ و مدرسه حقوق - نماینده موسسان.اول‌ (١٣٠٤) - ریاست تعلیمات عمومی‌ کشور.
دکتر صدیق در سال ١٣٠٩ به دعوت دانشگاه کلمبیای نیویورک‌ که یکی از معتبرترین دانشگاههای‌ سراسر جهان است بمنظور مطالعه‌ فرهنگ آمریکا به نیویورک رفت و در سال ١٣١٠ از همین دانشگاه موفق‌ به اخذ درجه دکترا در فلسفه گردید. کمی قبل از مراجعت استاد از آمریکا بایران یعنی در فروردین‌ماه ١٣١٠ از طرف رضاشاه مأموریت یافت‌ که ضمن مطالعه و مشورت با کارشناسان‌ امور آموزش عالی در آمریکا طرح‌ تأسیس دانشگاه تهران را تهیه و ارسال‌ دارد.استاد بعد از انجام این امر بایران‌ مراجعت نمود و در بهمن‌ماه ١٣١٠ مأموریت یافت که طرح پیشنهادی خود را درباره تأسیس دانشگاه تهران عملی‌ و اجرا نماید.
دکتر صدیق تا سال ١٣١٩ ریاست‌ و استادی دانشسرایعالی،دانشکده ادبیات‌ و دانشکده علوم دانشگاه تهران را عهده‌ دار بود و از سال ١٣٢٠ تا ١٣٤٠ شش‌ مرتبه بوزارت فرهنگ انتخاب شد و در مرتبه اول با حفظ سمت،ریاست دانشگاه تهران را نیز بعهده داشت. استاد در سال ١٣٢٨ به نمایندگی‌ مؤسسان دوم و در سال ١٣٤٦ بنمایندگی‌ مجلس موسسان سوم از طرف مردم تهران‌ انتخاب گردید و در سالهای ١٣٢٨ و ١٣٣٢ و ١٣٤٢ و ١٣٤٦ از تهران‌ به ترتیب بنمایندگی دوره اول و دوم و چهارم و پنجم مجلس سنا برگزیده شده و طی‌ این ادوار تا سال ١٣٥٠ افتخارا تدریس‌ تاریخ فرهنگ را در دانشگاه تهران‌ بعهده داشت.دکتر صدیق از سال ١٣١٤ بعنوان عضو پیوسته و نایب رئیس فرهنگستان‌ ایران و از سال ١٣٤١ بعنوان عضو شورای فرهنگی سلطنتی و از سال‌ ١٣٥١ بعنوان عضو شورایعالی آموزش و پرورش کشور انتخاب و بوسیله شورا های فوق خدمات شایان توجهی بتوسعه‌ و تقویت فرهنگ ایران نموده است. بعنوان نمونه بعضی از مهمترین‌ خدمات استاد ممتاز دانشگاه تهران را ذیلا یادآور میشویم: تأسیس نخستین مدارس جدید گیلان - تجدید سازمان و برنامه‌های‌ مدارس کشور - وارد کردن روشهای جدید آموزش در دانشسرایعالی و تربیت‌ هزاران نفر دبیر - اقدامات اولیه در مورد تأسیس‌ دانشگاه تهران - تأسیس دانشگاه تبریز - تأسیس دو هزار مدرسه در سراسر کشور - طبع و انتشار متجاوز از یکصد مقاله در جراید و مجلات ایران‌ و فرانسه و بریتانیا - تألیف ١٧ جلد کتاب که مهمترین‌ آنها عبارتست از: یکسال در آمریکا - روشن‌ نوین در تعلیم و تربیت - سیر فرهنگ در ایران و مغرب زمین - دوره مختصر تاریخ فرهنگ ایران - تاریخ فرهنگ‌ ایران - تاریخ فرهنگ اروپا - یادگار عمر ‌(سومین رئیس دانشگاه تهران : نوشته ی همین نگارنده در مجله ی خاطرات وحید)
 دکتر عیسی صدیق در ۱۵ آذر ماه ۱۳۵۷ در تهران درگذشت

٤ - دکتر علی اکبر سیاسی
در سال ١٢٧٤ خورشیدی در تهران متولد شد. دکتر سیاسی تحصیلات خود را در مدارس خرد سلطانی و علوم‌ سیاسی تهران و دانشکده ادبیات و علوم انسانی پاریس به انجام‌ رساند و از این دانشکده موفق باخذ درجه دکترا گردید. مشاغلی که نامبرده از بدو خدمت تاکنون بعهده داشته‌ عبارتست از:
استاد دار الفنون و دانشکده حقوق و علوم سیاسی و دانشسرای‌ عالی و دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران - رئیس اداره تعلیمات‌ عالیه وزارت فرهنگ - وزیر فرهنگ در کابینه ی قوام السلطنه- ر ئیس دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی - رئیس دانشگاه‌ تهران - وزیر فرهنگ در کابینه ی علی سهیلی - وزیر مشاور در کابینه ی سهام السلطان بیات - وزیر فرهنگ در کابینه‌ ی حکیم الملک - وزیر امور خارجه در کابینه ی محمد ساعد - عضو کمیسیون بین المللی مأمور تألیف تاریخ علمی و فرهنگی‌ بشر- عضو هیئت مدیرهء انجمن بین المللی دانشگاهها - عضو پیوسته‌ فرنگستان ایران - عضو شورای مرکزی دانشگاههای ایران - رئیس انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی - عضو شورای فرهنگی‌ سلطنتی - عضو هیئت مدیره انجمن ایرانی طرفدار حکومت متحده جهانی - عضو آکادمی جهانی علم و ادب-رئیس کانون ایران‌ جوان.
دکتر علی اکبر سیاسی در کسوت وزارت فرهنگ و ریاست‌ دانشگاه تهران منشاء خدمات ارزنده و مؤثر زیر بوده است: تهیه لایحه قانون تربیت معلم و برنامه دانشکده ها و دانشسراها - تهیه لایحه تعلیمات عمومی و اجباری وتصویب آن بوسیله مجلس -  انتزاع دانشگاه تهران از وزارت فرهنگ و عملی ساختن استقلال آن‌ - تأسیس مجدد دانشکده معقول و منقول - ایجاد سازمان چاپ و انتشارات دانشگاه تهران - عملی ساختن استقلال مالی دانشگاه تهران - تأسیس کوی دانشگاه برای سکونت دانشجویان - ایجاد هشت‌ مؤسسه جدید ضمیمه دانشکده ادبیات و بسیاری دیگر.
دکتر علی اکبر سیاسی علاوه بر تألیفات عدیده به زبان‌ فارسی و فرانسه مقالات بسیاری نیز در مجلات و جراید ایران و خارج به چاپ رساند و جهت مطالعه و یا ایراد سخنرانی‌ و یا شرکت در مجامع بین المللی به اکثر نقاط دنیا مسافرت‌ نمود. وی بپاس خدمات ارزنده‌ای‌ که به علم و فرهنگ ایران و شناسائی آن به جوامع دیگر بعمل‌ آورد بدریافت نشان علمی درجه اول ایران و نشان کماندور لوژیون دونور فرانسه و چند نشان از کشورهای دیگر نائل‌ آمد.
دکتر علی اکبر سیاسی از سال ١٣١١ با خانم روشن‌ ملک بیات صبیه ی مصطفی قلی خان بیات (صمصام الملک) ازدواج‌ کرد و دارای چهار فرزند بود ‌(دکتر علی اکبر سیاسی : نوشته ی همین نگارنده در مجله ی خاطرات وحید)
دکتر علی‌اکبر سیاسی در سال ۱۳۶۹ در سن ۹۵ سالگی درگذشت
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

============ First Iranian Newspaper =============


The history of newspaper and book publication in Iran can be traced back to the mid 19th century when Mohammed Shah, the third Shah of Qajar dynasty was in power (1834-1848). It is also documented that the flashing history of print in Iran started with Zaboor-e Davood in Jolfa district of Isfahan, a province in central Iran, during the mid 17th century and regular printing began with the Fath-Nameh and Jahadieh ressaleh (thesis) in Tabriz of Azerbaijan, a province in northwest Iran, during the early 19th century. However, there are some discrepancies and arguments between researchers and historians about the above facts. Also some scholars believe Fath-Nameh and Jahadieh are not two separate titles but two different editions of the same book, which is highly unlikely. The reliable evidences indicate the first Iranian who founded publication facilities in Iran was an educated technocrat named Mirza Mohammad Saleh Shirazi. Some documents reveal that he was born in Kazeroon, a small city located to the west of Shiraz, which is the center of Fars province in south of Iran. The exact dates of his birth and death are unknown. It should be noted that by the early 19th century Iranian reformers had become keenly sensitive to what they perceived as the relative weakness of their society in comparison to the growing threats from Russia to the north and the British authorities in the south. In order to transform Iranian society, reformers in the Qajar government sent students to Europe in order to study the new scientific and technological developments that were seen as the secrets of European strength. Among the first of these students to travel abroad was Mirza Saleh Shirazi, who was sent to Britain in 1815. Mirza Saleh's interest in the media and journalism during his stay in Britain as well as his recognition about the importance of the print industry compelled him to learn this science and technique. He was trained under a British publisher named Dunce and after proficiently learning the craft, brought back with himself upon his return to Tabriz in 1837 the necessary printing machinery, equipment and materials. Mirza Saleh moved his publishing house from Tabriz to Tehran in 1846 and printed the first lithographic newspaper of Iran. In fact, lithography was invented around 1796 in Germany by an otherwise unknown Bavarian playwright, Alois Senefelder, who accidentally discovered that he could duplicate his scripts by writing them in greasy crayon on slabs of limestone and then printing them with rolled-on ink. Because the local limestone retained so relentlessly any crayon marks applied to its surface, even after repeated inking and printing, lithographs (so called from the Latin for stone, litho, and mark, graph) could be printed in almost unlimited quantities. The first lithographic newspaper of Iran was only published for three years from 1846 onward
The major specific of this publication was that it went to print under the autocratic order of Mohammad Shah Qajar and not for the fact that there was a public need for it. Secondly, the objective for its publication was to communicate the decisions taken at the royal court and neutralization of activities of Fathali Shah's children, who had then made claims to the throne of Mohammad Shah who was not Fathali Shah's son
The unnamed publication of Mirza Saleh, which he later called Kaghaz-e-Akhbar (a literal translation of its English version, newspaper), had a little to do with the reform and development trend of the time. Possibly, no one knows how many issues of the newspaper were actually published. The first article of this paper was more in tune of giving advice to rebellious princes and the glorious services of Mohammad Shah as well as the tendency of the status quo and the royal court for the welfare of the peasants. Furthermore, the newspaper was entirely a state owned paper and people had nothing to do with its make up and reading
Kaghaz-e-Akhbar was something of latecomer to the world of government journalism in the Middle East. In Egypt, the independent-minded Ottoman Governor Mohammad Ali had established the Vaghay al-Misriya or the Egyptian Chronicle in 1828. And in 1831, under the direction of the Ottoman Sultan, Memhed II, Taghvimi al-Vaghayeh or Calendar of Events had been already produced in the Ottoman capital, Istanbul. Many researchers also doubt and question the existence of Mirza Saleh's printing house at around that time (1837-1846). They have claimed they were unable to locate any printed works that was published in that print house or any evidence that it continued its activity. But the existence of books that have remained from that era including a copy of Golestan, an anthology of prose and verses by poet Saadi, which has beautiful ornamented printing dispels all of those claims. Regrettably, with a very few exceptions in some short periods, the PAPER JOURNALISM and book publication in Iran have still remained under the governmental control and censorship since Mirza Saleh published his first newspaper in 1846. However, today's technology of information highway allows for an underground press that goes well beyond hand-pressed revolutionary newspapers smuggled in from abroad, or audiocassettes circulating clandestinely in the bazaars and mosques of the major cities. The opposition movement has also made extensive use of the Internet and ONLINE JOURNALISM flourishes all over the country. And the new generations of Iranian journalists are producing newspapers and periodicals on the Internet that are asking brave questions, challenging the authority of the country, and working again and again to bring voices of dissent into the public sphere

 Manouchehr Saadat Noury, PhD
Originally published online in 2005 

قلندر و قلندری

اشاره : این نوشتارمی تواند دیباچه یا سر آغازی باشد برای پژوهشی گسترده تر پیرامون پدیده ی قلندر و شیوه ها و روش های گوناگون قلندری در ایران و برخی نقاط جهان مانند هند و ترکیه و آلبانی و غیره.
واژه شناسی قلندر
برای واژه ی قلندر، معانی زیر پیشنهاد شده است اما کدامیک و یا کدامین ها درست و صائب است، بی تردید نیاز به بررسی بیشتری دارد.
۱ - از دنیا گذشته، درویش، بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات
۲ - درویش آزاد و دوره گرد
۳ - قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه ی روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده است
۴ - هر که ذره ای به دو عالم یعنی این جهان و جهان آینده و اهل آن میلی داشته باشد از اهل غرور است نه قلندر
۵ - قلندر معرب یا مبدل کلندر یا کلندره (چوب گنده و نا تراشیده و کنایه از مردم ناهموار و نا تراشیده) است
۶ - قلندراز کلمه ترکی قال (به معنی پاک و پاک سرشت) گرفته شده است
۷ - شمار اندکی، آن را از ریشهٔ فارسی کلانتر (به معنی بزرگتر و کهتر) دانسته اند
۸ - قلندر نام افرادی از صوفیه ی ملامتی بوده است که ملامت نفس و عدم تظاهر به آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی را تا مرز بی قیدی می کشانده اند
۹ - کلمه قلندر در آغاز به معنی مکان تجمع اعضای این فرقه از تصوف بوده است
۱۰ - لغت قلندر، ازقرن ششم به بعد به معنی شخص به کار رفته است
۱۱ - چون قلندرها سر را می تراشیدند بنابراین باید صورت اصلی کلمه قلندر "کل اندر" بوده باشد. حافظ گوید: هزار نکته باریکتر زمو این جاست / نه هر که سر بتراشد قلندری داند
۱۲ - شغل اصلی قلندر، نگهداشتن حسابِ روز و ماه و سال بود. قلندر در حقیقت نقش تقویم (که به زبان انگلیسی به آن نیز" کلندر" می گویند) و ساعت و حتی رادیوی امروزی را برای مردمانِ دورانِ خود ایفا میکرد و موظف بود که وقت و زمان و موقعیت، امنیت و یا ناامنی، و حتی موضوع رویدادهای جاری را به مردم خبر دهد. به همین جهت، قلندران بیشتر شب ها به نوبت بیدار بودند (ضرب المثل فارسی: شب دراز است و قلندر بیدار)
.شیوه های قلندری
تارنمای تبیان در بررسی پیرامون قلندر، به شیوه های گوناگون قلندری نیز اشاره دارد: "قلندر، صوفي اي ست وارسته از قيد رفتار، لباس، سر و ريش، شكل وشمايل و حتي خوراكش خلاف عرف و رفتار عامه است. مردي است با ظاهر مفلوك و لباس جلمبر و شوخگن؛ اما با باطن صيقلي و دل روشن، كه در پي ريا نيست و خود را چنان كه هست بر خلايق عرضه مي دارد، نه چنان كه خلايق مي خواهند اورا ببينند. قلندر ها صوفيه ي ملامتيه اند و آن ها را نبايد با ملنگ اشتباه كرد. ملنگ بازمانده و شكل بومي مرتاضان هندي در كشورماست. ملامتيه رستگاري شان را در ملامت خلق، كه باعث فزوني محبت خالق است، مي جستند. قلندر هميشه آن مي كند كه مورد ملامت عام باشد. تا بدين وسيله پرده ي ريا و غرور را شكسته به ديدار حق نزديك و نايل شود. به قول بايزيد بسطامي هرچه از خلق گسسته تر بود با حق پيوسته تر بود. افراطيون ملامتيه در دوستي حق تا آن جا پيش مي روند كه براي رسيدن به محبوب از كفر و دين هردو بيزاري مي جويند. قلندر عبادت را سري ميان عابد و معبود دانسته، به دور از تظاهر به دين داري و پيروي از شريعت است. آن ها به اين عقيده اند كه خداوند مهربان تر از آن است كه بنده اش را عقوبت كند و كردار هيچ بنده اي رابي پاداش نمي گذارد. جماعتي از قلندران كه آن هارا اباحتيه گويندافراط بيشتر كرده ومدعي اند كه كمال اخلاص به حق تعالي شامل عبادات نيست. آن ها در پي حقيقت و حريت مطلق بوده و مي گفتند سالك به مقامي مي رسد كه هيچ چيز اورا متغير و پليد نمي سازد. از اين رو از هيچ منكر دريغ نمي كردند و مي گفتند در صراط المستقيم هرچه كني، نمي تواني گمراه شوي.”
قلندری در طول تاریخ
در دائرة المعارف لاروس آمده است: اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند ودر سده ی چهاردهم میلادی، یوسف خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی بسیار مشکل و سخت (لغت نامه دهخدا).
این یوسف، احتمالا همان قلندر یوسف اندلسی (اندلس ناحیه ای است در جنوب کشور اسپانیا) که بخش انگلیسی دانشنامه ی ویکی پدیا از او در مبحث قلندر نام برده است. در همان جا و به استناد دو پژوهش نسبتا معتبر آمده است که راه و رسم قلندری، نخستین بار در اندلس به نشانه ی اعتراض به شیوه های بنیادگرایانه ی موحدون (خلافت اسلامی حاکم در جنوب اسپانیا) منشاء گرفته و از آنجا ابتدا در شمال آفریقا و خاورمیانه و سپس در ایران و آسیای مرکزی و هند گسترش یافته است.
عبدالله شهبازي ضمن یک نوشتار پزوهشی در زمینه ی بكتاشي ها نوشته است: "فرقه بكتاشيه كه در پي طريقت صوفيانه حاجي بكتاش ولي (عارف قرن هفتم هجري) ظهوركرده بود به تدريج ميان مردم آناتولي (نام تاریخی بخش باختری ترکیه) رواج يافت و برخلاف اين كه در سده دهم ميلادي سركوب شد؛ به مرور زمان قدرت و اعتبار يافت و نه تنها در سراسر قلمرو عثماني گسترش پيدا كرد بلكه وارد حريم دربار پادشاهان عثماني نيز گرديد و به اركان سياستگذاري آن دولت در قرن دوازدهم و سيزدهم نيز راه يافت... طبق روايات سنتي، حاجي بكتاش اهل نيشابور خراسان بود كه در سن چهل سالگي به آسياي صغير مهاجرت كرد و در ۶۲ سالگي نيز درگذشت. بكتاشي ها، تبار حاجي بكتاش را به شيخ احمد يسوي عارف سده ششم هجري منتسب دانسته اند" و ازاين طريق هم او را به هفتمین امام شیعیان جهان مي‏رسانند. امروزه آلباني یکی از مراکز مهم بكتاشي ها ست و گفته می شود که برخی از بکتاشی های آلبانی هنوز به پاره ای از شیوه های قلندری دلبسته و پای بند می باشند.
باید یاد آور شد که در سال ۲۰۰۲ جمعيت آلباني حدود ۳ و نیم میلیون نفر تخمين زده شد (۷۰ درصد مسلمان، ۲۰ درصد مسيحي ارتدوكس و ۱۰ درصد مسيحي كاتوليك). با وجود آنکه بکتاشی ها تنها ۱۰ درصد جمعيت آلبانی را تشکيل می دهند، "سلطان نوروز" به عنوان يک جشن ملی در این کشور اروﭙايی شناخته شده است و همه ساله با شکوه بسیار برگزار می شود.
بر اساس یادداشت دانشنامهٔ آزاد ویکی پدیا شیوه ی قلندری یا قلندریه، حدود قرن هفتم هجری در خراسان، هند، شام و بعضی بلاد دیگر شهرت یافت. البته سابقه ی قلندریه از قرن هفتم فراتر می رود اما اوج شهرت آنان در این زمان بوده است.
قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم می پوشیده اند و موی سر و ریش و سبیل (و حتی بعضی از آنان ابروی) خود را می تراشیده اند. ابن بطوطه سبب مبادرت قلندران به تراشیدن ابرو را به شیخ جمال الدین ساوجی نسبت می دهد که از جمله بزرگان معروف این جماعت در اواخر قرن ششم هجری بود. یکی از مریدان شیخ جمال الدین به نام محمد بلخی، پوشیدن جولق یا جولخ ( نوعی از بافته ی پشمینه ) را به رسوم قلندری افزود. در قرون بعد شیوه ی قلندری به وسیله سید جلال الدین ثانی، معروف به مخدوم جهانیان درهند و نقاط دیگر رواج یافت.
قلندران نامدار
۱ - قلندر یوسف اندلسی: نگاه کنید به بخش قلندری در طول تاریخ در همین نوشتار
۲ - ابوالوفای قلندر: از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی بود و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت: منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی
۳ - غازی قلندر: از شاعران عاشق پیشه بود و در سمنان اقامت داشت. این رباعی بسیار رندانه از اوست:
یک چند چو موسی، به مناجات شدم
یک چند به مسجد، پی طاعات شدم
از هیچ طرف، دری برویم نگشود
باز آمدم، و رند_ خرابات شدم
۴ - امیرعلی قلندر: یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد
۵ - بابا اسحاق، معروف به بابا رسول‏الله: قلندري است كه گويا در زمان يورش هلاكوخان مغول از خراسان به آماسيه (یکی از استان های ترکیه) مهاجرت كرد و شورش بزرگی را عليه سلاجقه روم پديد آورد. او در سال ۶۳۸ ق ( ۱۲۴۰ م) در آماسيه به دار آويخته شد.
۶ - قلندر شیخ جمال الدین ساوجی: نگاه کنید به بخش قلندری در طول تاریخ در همین نوشتار.
۷ - قلندر محمد بلخی: نگاه کنید به بخش قلندری در طول تاریخ در همین نوشتار.
۸ - قلندر سید جلال الدین ثانی: نگاه کنید به بخش قلندری در طول تاریخ در همین نوشتار.
۹ - شھباز قلندر: زاده ی شهر مروند افغانستان در سال ۱۱۷۷ میلادی، صوفی، فیلسوف، سراینده و از قلندران نامدار هند بود و در سال ۱۲۷۴ میلادی درگذشت.
۱۰ - شیخ بو علی قلندر: زاده ی شهر گنجه ی آذربایجان در سال ۱۲۰۹ میلادی صوفی و سراینده ای بود که بیشتر عمر را در هندوستان گذراند ودر سال ۱۳۲۴ میلادی درگذشت. از وی رباعیاتی نیز به زبان فارسی درمدح نخستین امام شیعیان جهان موجود است.
۱۱ - خلیل قلندر: مشهور به سید خلیل عالی نژاد در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در شهر صحنه كرمانشاه متولد شد. پدرش مرحوم سید شاهمراد عالی نژاد، نوازنده تنبور بود. سید خلیل مشق تنبور را باسید نادر طاهری آغاز کرد و پس از ۲ سال نزد سید امرالّه شاه ابراهیمی رفت. همچنین از درویش امیر حیاتی نیز بهره برد و بعدها به محضر استاد عابدین خادمی راه یافت. در این دوره و به صورت همزمان سرپرستی گروه تنبورنوازان صحنه را نیز بر عهده گرفت. وی در اواخر دهه پنجاه در رشته موسیقی از دانشگاه هنر فارغ التحصیل شد. در اوایل دهه ۶۰ گروه تنبور شمس به سرپرستی کیخسرو پورناظری تشکیل شد و عالی نژاد به جمع این گروه پیوست. حاصل همکاری با گروه تنبور شمس، تکنوازی و جواب آواز ماندگار سید خلیل در کاست صدای سخن عشق بود که با صدای شهرام ناظری انتشار یافت. در اواسط دهه ی ۶۰ سید خلیل خود گروه بابا طاهر را تشکیل داد و اعضای گروه باباطاهر کاستی بیرون دادند به نام زمزمه قلندری. عالی نژاد پس از چند سال ماندگاری در تهران به سوئد مهاجرت کرد. در آبان ۱۳۸۰ در شهر گوتنبرگ سوئد، خلیل قلندر به دست افراد ناشناس به قتل رسید. از وی آثار زیادی مانند زمزمه قلندری و شکرانه به جای مانده است. پایان نامه ی او جهت دریافت درجه کارشناسی از دانشکده موسیقی دانشگاه هنر تهران نیز به شکل کتاب "تنبور از دیرباز تاکنون" چاپ و منتشر شده است.
قلندر و قلندری در برخی سروده های کهن
تا راه قلندری نپویی، نشود/ رخساره بخون دل نشویی، نشود
سودا چه پزی، تا که چو دلسوختگان/ آزاد به ترک خود نگویی، نشود: حکیم عمر خیام
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری/ وصف قلندرست و قلندر از او، بری
گویی قلندرم من و این دلپذیر نیست/ زیرا که آفریده نباشد قلندری
دام و دم قلندر، بیچون بود مقیم/ خالی ست از کفایت و معنی داوری
از خود به خود چه جویی، چون سر به سر تویی/ چون آب در سبویی، کلی ز کل پری
از خود به خود سفر کن، در راه عاشقی/ وین قصه مختصر کن، ای دوست یک سری
نی بیم و نی امید، نه طاعت نه معصیت/ نی بنده نی خدای، نه وصف مجاوری
عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی/ بیرون ز جمله آمد، این ره چو بنگری
راه قلندری ز خدایی برون بود/ در بندگی نیاید و نه در پیمبری
زینهار تا نه لافد، هر عاشق از گزاف/ کس را نشد مسلم این راه و رهبری: مولوی
همه قبیله ی من، عالمان دین بودند/ مرا معلم عشق تو، شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت، روزگار آنگه/ که چشم مست تو دیدم، که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت، تنگی از دل من/ وجود من ز میان تو، لاغری آموخت
بلای عشق تو، بنیاد زهد و بیخ ورع/ چنان بکند، که صوفی قلندری آموخت...: سعدی
نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند/ نه هر که آینه سازد، سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست/ کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان، به شرط مزد مکن/ که دوست، خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم/ که در گداصفتی، کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی/ وگرنه هر که تو بینی، ستمگری داند
هزار نکته باریکتر ز مو، این جاست/ نه هر که سر بتراشد، قلندری داند...: حافظ
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات/ در سیاهی شو اگر میطلبی آب حیات
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
تا در این عرصه نگردی تو به هر مویی مات: اوحدی مراغه ای
ای پسر مذهب قلندر گیر/ که در او دین و کفر، یکسان است
خویشتن بر طریق ایشان بند/ که طریقت، طریق ایشان است: انوری
عزم آن دارم که امشب نیمه مست/ پای‌کوبان شیشهٔ دُردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم/ تا به یک ساعت، به بازم هر چه هست: عطار نیشابوری
تو که غافل از می و شاهدی/ پی قتل عابد و زاهدی/ چه کنم که کافر و جاحدی‏
(جاحد: انکارکننده ی حق کسی با علم به آن)
به خلوص نیت اصفیا/ تو و ملک وجاه سکندری
(در برخی نوشتارها: تو و تخت و تاج سکندری)
من و راه و رسم قلندری/ اگرآن خوشست تو درخوری
و گراین بدست، مرا سزا: زرين تاج برغانی قزوينی، معروف به قره العين يا طاهره ی قزوينی
قلندر و قلندری در برخی سروده های این زمانه
پاشو ای مست، که دنیا همه دیوانه ی تست/ همه آفاق پر از نعره مستانه ی تست
در دکان همه باده فروشان تخته است/ آن که باز است همیشه، در میخانه ی تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز/ زیور زلف عروسان، سخن شانه ی تست
ای زیارتگه رندان قلندر، برخیز/ توشه ی من همه در گوشه ی انبانه تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف/ رندم و حاجتم آن، همت رندانه ی تست: شهریار
ای بسا شب که بر او می گذرد/ غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه می نگرد، ماه به او/ شب درازست و قلندر بیکار...: مهدی اخوان ثالث
چه روزهایی خوب/ که در من و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره ی شعر و شراب می رفتیم/ به کهکشان پر از آفتاب می رفتیم
قلندرانه، گریبان دریده تا دامن/ به آستانه ی حافظ خراب می رفتیم...: حمید مصدق
در بامداد رجعت تاتار، دیوارهای پست نشابور/ تسلیم نیزه های بلندست
در هر کرانه ای، فواره های خون/ دیگر درین دیار، گویا خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست/ ای تاک های مستی خیام، بر دار بست کهنه ی پاییز
من با زبان مرده ی نسلی، که هر کتیبه اش/ زیر هزار خروار خاکستر دروغ مدفون شده ست
با که بگویم: طفلان ما به لهجه ی تاتاری/ تاریخ پر شکوه نیاکان را می آموزند؟
اهل کدام ساحل خشکی، ای قاصد محبت باران: دکتر شفیعی کدکنی
دربدر همیشگی، کولی صد ساله منم/ خاک تمام جاده هاست، جامه ی کهنه ی تنم
هزار راه رفتم، هزار زخم خوردم/ تا تو مرا زنده کنی، هزار بار، هزار بار
شب از سرم گذشته بود/ در شب من شعله زدی، برای تطهیر تنم
صاعقه وار آمده ای/ قلندرم، قلندرم، گمشده ی دربدرم
فروتر از خاک زمین، از آسمان فراترم...: اردلان سرفراز
یادداشت پایانی
بنظر می رسد که بین برخی شیوه های قلندری و آنچه امروزه بنام هیپی گری شهرت دارد تشابهاتی وجود داشته باشد. هیپی گری یکی از جنبش های اجتماعی جوانان بود که در دهه ۱۹۶۰ میلادی در ایالات متحده آمریکا به نشانه ی اعتراض به جنگ ویتنام و پاره ای نا ملایمات اجتماعی آغاز شد و به نقاط دیگر دنیا رسوخ کرد و گسترش یافت. شاید بتوان گفت که هیپی ها، نمونه ای از قلندران عصر ما هستند
دکتر منوچهر سعادت نوری
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=18696
منابع
واژه نامه ی نوین تالیف محمد قریب، چاپ چهارم
تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکی پدیا
تارنمای لغت نامه دهخدا
سروده ای از طاهره ی قره العين و دیگر شاعره های نامدار ایران: دکتر منوچهر سعادت نوری (به زبان انگلیسی)
سيري در تاريخ طريقت بكتاشي: عبدالله شهبازي
تارنمای خلافت اسلامی الموحدون (به زبان انگلیسی)
بررسی ریشهٌ واژهٌ قلندر: عامر هاشمی
قلندر و ملنگ و بهلول: تارنمای تبیان
حاج بکتاش ولی و فرقه ی بکتاشیه: نوشتاری در تارنمای نیشابوریان
تارنمای تنبورنوازان: زندگینامه ی سید خلیل عالی نژاد
زندگینامه ی شھباز قلندر: دانشنامهٔ آزاد ویکی پدیا (به زبان انگلیسی)
زندگینامه ی شیخ بوعلی قلندر: دانشنامهٔ آزاد ویکی پدیا (به زبان انگلیسی)
جستجو در خانه شعر معاصر برای قلندر: تارنمای جستجو
جستجو در سروده های کهن برای قلندر: تارنمای گنجور


۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

سروده های پورسینا فیلسوف وپزشک نامدارایران




پور سینا ، مشهور به ابن سینا و شیخ الرئیس ابو علی سینا که در سال ۳۵۹ خورشیدی در بخارا به دنیا آمد و در سال ۴۱۶ خورشیدی در همدان درگذشت، یکی از فیلسوفان و پزشکان نامدار ایران است. و ی به ویژه با آثار برجسته اش در زمینه ی فلسفه ارسطویی و پزشکی ، اهمیت و شهرت بسیار در جهان دارد. پور سینا در شعر و ادبیات نیز دست داشته و اشعار زیبا و دلپذیری به زبان های فارسی و عربی سروده‌ و حتی قصیده هایی پیرامون مسایل علمی ساخته‌است. برخی از اشعاری که به زبان فارسی از او روایت کرده‌اند ، به نام دیگران نیز آمده‌ است و با توجه به اسلوب و معانی آن‌ها باید در انتساب این اشعار به ابن سینا اندکی تردید روا داشت. با یکدیگر ، گلچینی از سروده های پور سینا را در این وبلاگ مطالعه و مرور می کنیم. "درگاهی کرمانی" در نوشتار ارزنده ای زیر عنوان "اشعار ابن سینا" با اشاره به شیخ الرئیس ابوعلی سینا چنین می نگارد: شیخ در سرودن اشعار عربی و پارسی مفلق و مبدع بوده و قوت‌ طبع و حسن قریحه خداداد با ترصیعات علمی و تصرفات دقیقه فلسفی را باهم جمع نموده الا اینکه اشعار پارسی او که از دست‌برد زمانه محفوظ مانده بسیار کم و اشعار عربی او بالنسبه بیشتر است
نمونه ها یی از سروده های پورسینا
فوائد باده
غذای روح بود باده ی رحیق الحق/‌ که رنک و بوش کند رنک و بوی کل رادق
عقیق پیکر و یاقوت‌فام و لعل‌سرشت‌/ همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق‌
بطعم تلخ چو بند پدر و لیک مفید/ به نزد جاهل باطل به نزد دانا حق
حلال گشته به تجویز عقل بر دانا/ حرام گشته بفتوای شرع بر احمق
می از جهات جهال شد به شرع حرام‌/ چو ماه کز سبب منکران دین شد شق
شراب را چه گنه زانکه ابلهی نوشد/ زبان به هرزه گشاید دهد به باد ورق‌
غلام آن می صافم که بر رخ جانان‌/ به یک دو کاسه به بارد هزارگونه عرق‌
چه درچکد بمیان قدح ز حلق کدوی‌/ ز لحن باربدی‌ وشتر آید آن لق‌لق‌
چو بو علی می ناب ار خوری حکیمانه‌
به حق‌حق که وجودت شود به حق ملحق
طاعت و معصیت
بنا بر نوشتاری در لغت نامه ی دهخدا : " فیلسوف دانا شیخ الرئیس در بدایت حال آنگاه که هنوز بر مدارج کمالات چنانچه باید ارتقاء نجسته بود وقتی به مجلس ابوسعیدبن ابوالخیر درآمد و بر زبان آن عارف کامل سخنی ازطاعت و معصیت گذشت و حرمان اهل عصیان و عفو و غفران خداوند از نکال و حرفی در میان آمد شیخ الرئیس این رباعی را در مجلس بگفت:
مائیم به عفو تو تولا کرده/ وز طاعت و معصیت تبرّا کرده
آنجاکه عنایت تو باشد باشد/ ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
ابوسعید در جواب آن رباعی بدیهة برگفت:
این نیک نکرده و بدی ها کرده/ وانگاه خلاص خود تمنا کرده
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود/ ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
تا اوج_ زحل
از قعر_گل_سیاه ، تا اوج_ زحل/ کردم همه مشکلات_ گیتی را ، حل
بیرون جستم زقید_ هر مکر و حیل/ هر بند گشاده شد ، مگر بند_ اجل
رباعی "تا اوج_ زحل" در مجمع الفصحا و پاره‌ای نسخه‌ های خطی به نام شیخ ثبت‌ شده است ولی فیتزجرالد در ترجمه ی رباعیات خیام به انگلیسی این رباعی را از خیام‌ دانسته است. پرفسور برون در کتاب طب عربی در ضمن شرح حال شیخ با اشاره به عقیده فیتزجرالد و نقل ترجمه ی انگلیسی ، جانب مجمع الفصحا را ترجیح داده است‌. درگاهی کرمانی بر این اندیشه است که : "سبک و مدلول رباعی نیز بمذاق شیخ که طبیب حاذق بوده است می سازد ، نه‌ با شیوه ی خیام که حکیم الهی و ریاضی‌دان بوده است".

کفر و ا یمان
کفر چو منی گزاف و آسان نبود/ محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کا فر/ پس در همه دهر یک مسلمان نبود
قصیده ‌ای از پور سینا به زبان عربی
بر پایه ی نوشتاری در لغت نامه ی دهخدا : " تاج الملک در ایام شمس الدوله در سلک امرای وی منسلک بود چون پسرش تاج الدوله بر مسند حکمرانی جای گرفت و دست وزارت بر اومسلم شدنظر به کینه ٔ دیرینه ای که از شیخ الرئیس در دل داشت درحضرت تاج الدوله از شیخ الرئیس سعایت برد و شکایت آغاز کرد که وی را با علاءالدوله کاکویه در نهانی مراسلات و مفاوضات است . آن سخنان بر تاج الدوله اثر کرده بفرمود تا شیخ را گرفته به زندان برند. جمعی درصدد برآمدند و در هرجا گمان رفتی ، میرفتند. آخرالامر گروهی از معاندین وی گماشتگان تاج الملک را به خانه ٔ ابوغالب عطار دلالت کردند و ناگهان به خانه ٔ ابوغالب درآمده شیخ را بند کرده به قلعه ٔ بردان بردند. نقل است که چهارماه در آن قلعه بماند و درآن ایام که هنگام سجن وسجین او بود، فراغ وقت را غنیمت شمرده بعض اجزاء شفا را که ناتمام مانده بود به اتمام برد و تاب هدایه و رساله ٔ حی بن یقظان را نیز در آن قلعه تصنیف کرد و قصیده ای در شرح حال خود که یک بیت آن این است انشاد فرمود: دُخُولی فی الیقین کما تراه/ و کُل ّ الّشک فی امر الخُروُج". متن نسبتا کامل این قصیده را ضمنمتن نسبتا کامل این قصیده را ضمن نوشتار بسیار جالب و خواندنی پژوهشگر ارجمندزنده یاد دکتر عباس زریاب خوئی ، با عنوان "قصیده‌ای از ابن سینا"در تارنمای پایگاه مجلات تخصصی نور می توان یافت
قصیده ی شکوه از خویش
لغت نامه ی دهخدا همچنین در شرح زندگی پور سینا اشاره می کند که : " یکچند آن حکیم بزرگ در ملازمت قابوس بسر برد قضا را در آن ایام اهل مملکت بر قابوس شورش کرده نوائر فتنه چنان اشتعال یافت که از هیچ تدبیر خاموش نشد. بساط سلطنت پامال و خود او دستگیر آمده در یکی از قلاع بسطام که موسوم به خناشنک بود او را به قید حبس آوردند و بعد از چند روز مقتول گشت ... پس به ناگزیر شیخ از جرجان با عجلت تمام بیرون شده طریق دهستان پیش گرفت و مدتی در آن سرزمین اقامت و به تألیف کتاب اشتغال جست و پس از چندی بیمار و ناتوان به ساحتساحت جرجان معاودت کرد و در شکوای خویش قصیده ٔ غرائی که یک بیتش این است بیاورد: لَمّا عَظمْت فَلیس مِصر واسعی/ لَمّا غَلاثمنی عدمِت الُمشتری
عمل رهروان چالاک
زمنزلات هوس گر برون نهی قدمی/ نزول در حرم کبریا توانی کرد
ولیک این عمل رهروان چالاک است/ تو نازنین جهانی کجا توانی کرد
مو شکافی
دل گرچه درین بادیه بسیارشتافت/ یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت/ آخر به کمال ذره ای راه نیافت
معمای جهان
روزکی چند ، در جهان بودم/ بر سر خا ک ، با د پیمودم
ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر/ جان پاکیزه را بیا لودم
باخرد را به طبع کردم هجو/ بی خرد را به طمع بستود م
آ تشی بر فروختم از دل/ و آ ب دیده ، ازو بپا لودم
با هوا های حرص و شیطانی/ ساعتی شادمان ، نیاسودم
آخر الامر ، چون بر آمد کار/ رفتم و تخم کشته بدرودم
کـس نداند که من ، کجا رفتم/ خود ندانم ، که من کجا بود م
هیچ معلوم نشد
در پرده سخن نیست ، که معلوم نشد/ کم ماند ز اسرار ، که مفهوم نشد
در معرفتت چو نیک فکری کردم/ معلومم شد ، که هیچ معلوم نشد
حضرت علی امام اول شیعیان
دانشنامهٔ ویکی‌پدیا در مجموعه ی "علی در ادبیات فارسی" و تارنمای محمد علی صولی، سروده ی زیر را به پور سینا نسبت داده اند:
به گردون ابرش از رحمت ، برآمد از دل دریا/ که دریا شد از آن صحرا ، که صحرا شد از آن دریا
زبان بگشود سوسن ، چون بشیر از مژده ی یوسف/ زحسرت چشم نرگس ، همچنان یعقوب شد بینا
علی_ عالی_ اعلا ، ولی_ والی_ والا/ وصی سید بطحا، به حکمش جمله ما فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر/ کلام نیک پیغمبر، ولی ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که می‌فرمود پیغمبر/ به اصحابش شب معراج سر لیله الاسرا
به طاق آسمان چهارمین، دیدم من از رحمت/ هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصا
به هر مسجد هزاران طاق، هر طاق محرابی/ به هر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا
به پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند/ که دیشب با علی بودیم، جمله جمع در یکجا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر/ به غیر از خود ندیدم هیچ کس، در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر/ نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه‌ای تنها
که ناگه جبرئیل آمد، سلام آورد براحمد/ که‌ ای مسند نشین بازگاه قرب او ادنا
اگرچه بر همه ظاهر شدم بر صورتی، اما/ ولیکن از همه بگذشت، با ما بود در بالا
مهر_ علی‌
تا باده ی عشق ، در قدح ریخته‌اند/ و ندر پی عشق ، عاشق انگیخته‌اند
با جان و روان بو علی ، مهر_ علی‌/ چون شیر و شکر ، به هم درآمیخته‌اند
نادان ها و دانایان
با این دو سه نادان که چنان می دانند/ از جهل که دانای جهان ایشانند
خر باش که از خری ایشان بمثل/ هر گونه خر است کافرش می خوانند
"می" طلبی‌
می‌ ، حاصل عمر جاودانی است ، بده/ سرمایهٔ لذت جوانی است ، بده
سوزنده چو آتش است بر بس غم/ سازنده چو آب زندگانی است ، بده
با نگاهی به گلچین تقدیمی ، به خوبی می‌توان به توانایی و تسلط پور سینا در سخنوری و سرایندگی پی برد. بسیاری بر این باورند که وی نه تنها فیلسوف و پزشک ، بلکه یکی از سخنورآن نامدار ایران بود. در سروده ی "هویت در مکان است" ، نگارنده به کتاب های "قانون" و "شفا" ، دو اثر معروف و جاودانه ی "پور سینا" اشاره دارد:
هویت در مکان است
من نمی گویم چنان ، یا این چنینم/ کیستم من ، زاده ی ايران زمینم
کشور ا فسانه‌ ها ی با ستا نی/ خطه ای ، من برتر از ايران نبینم
یا دگا ری از تمدن ‌های ‌ا یلا م/ مانده ا یمن از گزند چرخ ا یا م
مهد مانی ، مرز مزدک ، بوم زرتشت/ سرزمین حا فظ و ‌رومی و خیا م
وادی فردوسی توسی ست آن/ اوکه با شهنا مه کرد ايران به‌ نا م
یا که سینا آن خرد مند مهین/ صا حب قانون ، شفا ی برترین
یا همان نقطه که سعدی آفرید/ تا گلستان ، بوستان آمد پدید
ما من ا فشین و با بک ، ما زیا ر/ مهبط حلا ج ، مرد ی سربد ار
یا همان منزلگه ستار آزادی طلب/ اسعد و صمصام وباقر، یپرم عیسی نسب
یا سرای مرد می برجسته و والا تبار/ نام آنها را نیارم چونکه ازحد بی شمار
جابجایش‌ ، سبز و خرم دلگشاست/ آسما نش ، پا ک و آبی با صفاست
خطه ای را ، خوشتر از ايران نبینم/ کیستم من ، زاده ی ايران زمینم
دکتر منوچهر سعا دت نوری
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=22965
منابع و مآخذ
ابن سینا : تارنمای لغت نامه ی دهخدا
اشعار ابن سینا : نوشتاری از درگاهی کرمانی ، پایگاه مجلات تخصصی نور
اشعار مذهبی : تارنمای محمد علی صولی
پور سینا : نوشتاری از همین نگارنده ، تارنمای ایراندخت
علی در ادبیات فارسی : تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا
قصیده‌ای از ابن سینا : نوشتاری از دکتر عباس زریاب خوئی

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

===== Few Moments with Hakim Omar Khayyam =====


 

Hakim Omar Khayyam Naishaboori (1048-1131) was born in Naishaboor, aka Naishapour, a town located in the Iranian province of Khorassaan. In his youth, Omar Khayyam studied under Imam Mowaffagh of Naishaboor who was considered one of the greatest teachers of the region. According to one disputed account, two other exceptional students were studying under the same teacher about the same time. One was Nezamolmolk, who became the Minister (in Persian: Vazir) to the courts of Alp Arslan Seljuk (1063-1072) and his son Malek Shah Seljuk (1072-1092).
The other was Hassan-e-Sabbah, who later became the leader of the Cult of Assassins (in Persian: Hashashin). Khayyam, of course, did not have any affiliation with the Cult. Khayyam, Nezamolmolk, and Sabbah are known as Three Fellow Students (in Persian: Seh Yaar-e-Dabbestaani), and according to some legends, those three men had made a pact that whoever makes a fortune or gets a governmental position would help the other two. Nezam became a Minister and fulfilled his obligation to the other two.
Khayyam turned down a high position in favor of mathematics, astronomy, and writing. Hassan tried to climb to the top by murdering those above him, from which evidently comes the word of assassin or Hashashin.
It is documented that after the completion of his studies, Khayyam spent many years at the Isfahan Observatory as a sort of a chief astronomer working on calendar reform, and he corrected the Iranian calendar which was put in effect since 1079. He also invented a method for solving cubic equations. Khayyam is famous today not only for his scientific accomplishments, but also for his literary works. He is believed to have written about a thousand four-line verses.
Today he is mostly famous for his Quatrains (in Persian: Rubayiat), which is both spiritual and earthy, expressing Khayyam's hedonism and cynicism. The English-speaking world has long known him for a translation of his Quatrains provided by Edward Fitzgerald (1809-1883). Other translations have also been published, but that of Fitzgerald still remains the most famous. A part of his Quatrains can be viewed online as the Poetry House of Khayyam.
Oddly enough, Omar Khayyam was not in his own lifetime remembered as a literary talent. His love of wine (A drink which drives sorrow from the heart, as he composed in his poetry) and his hedonism and daily pleasure (The pleasure of today is better than a thousand promises for tomorrow, as he wrote in one of his quatrain) and the overall nature of his poetry did not make him popular among his peers at the time. After going for Hajj to Mecca in 1092, he returned to his native town of Naishaboor where he used to teach. He lived there till he died on December 4, 1131. Among the handful tombs in the outskirts of Naishaboor, the most famous one is that of Omar Khayyam, which was built at the Garden of Imamzadeh Mohammad in 1934 during Reza Shah  (1925-1941). Like the Mausoleum of Ferdowsi in the other side of Khorassaan, the Khayyam's tomb in Naishaboor is also a popular tourist attraction.
Epilogue
Every year, most Iranians honor Hakim Omar Khayyam and celebrate May 18th as the National Khayyam Day
Manouchehr Saadat Noury, PhD
Originally published online on 17 May 2007

REFERENCES
BROWN, E. G. (1924): A Literary History of Persia, ed, Cambridge Univ. Press.
LATIF, I (2001): Online Article on "Islamic Apathy".
SAADAT NOURY, M. (2007): Various Articles on "Persian Poetry".
SAADT NOURY, M. (2006): Online Article on "First Iranian Kings of Persian Poetry".
WIKIPEDIA ENCYCLOPEDIA (2007): Online Articles on "Persian Literature".

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

==== Thrilling Moments of Searching Langerhans ====


In the mid 1950s, while the British government was nationalizing its basic industries, the government of Iran was bust to implement the nationalization of the British interests in the Iranian oil industry. At that time I had finished the elementary school and I was in the second grade of the high school, which was called in Persian as Dabirestaan-e-Rahnama. And I distinctly remember the events on those days I spent at Rahnama. After a light breakfast, I would have left home around seven o'clock in the morning, and would have walked about one mile to reach the school. Then the bell would ring, the principal would make an announcement, and the classes would start. For about four hours, teachers for different sessions would come and go. Around noon, I would have returned home for a tasty and delicious lunch, and would go back to school at two o'clock in the afternoon. Some days I could stay in the school in the lunchtime and had a snack or a small sandwich. In the afternoon, the same story would happen as in the morning, which included listening to the lectures by different teachers, playing out with friends, having some wonderful or terrible moments until the end of the day.
I remember some good stories of my school years. Almost all unforgettable stories have occurred when we were teenagers and young. They most commonly have been happened when we wanted desperately to find a place among our peers:
What can a flame remember?
If it remembers a little less than is necessary, it goes out.
If it remembers a little more than is necessary, it goes out.
If only it could teach us, while it burns, to remember correctly:
George Seferis, “Straits the Sailor Describes a Man”.

This is one of those stories that I try to remember correctly: In the biology class we learned that some parts of Pancreas are called Islets of Langerhans . So, we decided to tease our “geography teacher” who came to the classroom after the ” biology teacher” left. The “geography teacher”, a man of his 40s, tall and slim, talkative, and always very proud of himself, a real narcissist, walked in. He patrolled the room like a bird of prey, circling, circling, and staring at every one of us, until he stood behind his desk to deliver his lecture. Before he could have any chance to bring up a word out of his lips, one of the most promising and clever students raised his hand to get permission to talk. As our clever friend was raising his hand, we were sitting and slouching over our desks with our fingers crossed beneath them, hopelessly attempting to remain cool, and to hide our nervousness. There was a tense moment of silence. Then, as the permission was granted, the clever guy calmly and politely said:
“Sir; before you proceed, we all have a very simple geographical question.” He paused and after turning around and looking at all of us to gain some sorts of energy and powerful assurances, he asked: “We would like to know where are the small islands or islets of Langerhans?”

The teacher, shocked by such unfamiliar question, put the palm of his right hand behind the pinnate of his right ear, pretending that he could not hear, and with a contracting throat said: “What? What did you say? Say it again, please.” And he said all that while his face was turning red and his voice was switching from very high to very low. Our promising classmate, now feeling strong and somewhat superior, slowly and with very pronounced words, repeated his question: “We like to know where are the islets of Langerhans?” After a pause, he quickly added: “And what is the population in those islands and what they are doing down there?”

Full of joy and exited, we were all pleased for what was going on. We all knew the answers completely. And we all were sure that our “geography teacher” did not have a single clue about the Langerhans. We could easily see that not only he was inexperienced and incompetence in that trapped situation, he was also entirely ignorant about those islands. He could not deceive and mislead us. We all knew that he was fighting with himself, pretending that he could find some correct answers for us.
“Long Island, Las Vegas, Florence: Yes. Langerhans: Certainly, not. In what world map these islands are anyway ?” He demanded, as he was walking back and forth in the classroom.


Soon after he responded our question by asking us a question, any one of us got the impression that the teasing period was over. That was the time to close the case. Our bright fellow-student, looked proudly at all of us, and promptly got the message that he should not go further. MAN GOT TO KNOW HIS LIMITATIONS! So he stood up and with a calculated manner he gently began to read these lines from his lecture-notes of biology:
“Well, the Pancreas in our body consists of exocrine tissue that produces digestive enzymes and exports them to the small intestine via the pancreatic duct. Scattered among the exocrine tissue are the islets of Langerhans , clusters of endocrine cells. Each islet has a population of alpha-cells, which secrete the peptide hormone glucagon, and a population of beta cells, which secrete the hormone insulin. Glucagon and insulin are antagonistic hormones that regulate the concentration of glucose or blood sugar.When the mechanisms of glucose homeostasis go awry, there are serious consequences, leading to Diabetes Mellitus. This is about Diabetes Mellitus, Sir. That is why the islets of Langerhans are so important that everybody must know about them , Sir ”!

While our friend was reading about Langerhans, the teacher seemed to be astonished, as he could hardly believe his ears. Sometimes he was also shaking his head with disbelief. At the end, he smiled and started to laugh like a horse. He pondered then and said, “Geography is very important subject in daily life. You see, even in biology you find some signs, forms, or particles which only by geographical means you are able to name them!”
We were happy that he kept his temper, behaving nice and friendly, and he was not angry at all. So all of us praised him by handclapping. Everybody outside our small classroom could hear our applauding, the sound of approval.
Days later, whenever I was coming across the “geography teacher”, he was smiling and saying: “That was a great day. Remember it? You smart kids converted the Geography Class to the Biology Class”!
And he laughed and laughed and laughed.

Manouchehr Saadat Noury, PhD
June 27, 2008 
Read More on MISSING MOMENTS

== First Iranian Wise Men who visited New Born Jesus ==


The Three Wise Men were always a part of the Nativity scene. Here is the story of Bible, as appeared in St. Matthew 2:1, about the visit of wise men to the new born Jesus:
In the time of King Herod, after Jesus was born in Bethlehem of Judea, wise men from the East came to Jerusalem, asking, "Where is the child who has been born king of the Jews? For we observed his star at its rising, and have come to pay him homage." When King Herod heard this, he was frightened, and all Jerusalem with him; and calling together the entire chief priests and scribes of the people, he inquired of them where the Messiah was to be born. They told him, "In Bethlehem of Judea; for so it has been written by the prophet: 'And you, Bethlehem, in the land of Judah, are by no means least among the rulers of Judah; for from you shall come a ruler who is to shepherd my people Israel.'" Then Herod secretly called for the wise men and learned from them the exact time when the star had appeared. Then he sent them to Bethlehem, saying, "Go and search diligently for the child; and when you have found him, bring me word so that I may also go and pay him homage." When they had heard the king, they set out; and there, ahead of them, went the star that they had seen at its rising, until it stopped over the place where the child was. When they saw that the star had stopped, they were overwhelmed with joy. On entering the house, they saw the child with Mary his mother; and they knelt down and paid him homage. Then, opening their treasure chests, they offered him gifts of gold, frankincense, and myrrh. And having been warned in a dream not to return to Herod, they left for their own country by another path.
This Bible story does not tell how many wise men actually came from the east nor does it mention their names or their method of travel. It is only assumed they traveled by horse and they could have easily traveled by foot. The Bible doesn't claim these men to be kings. Their identification as kings in later Christian writings is linked to Old Testament prophesies such as that in Isaiah 60:3, Psalm 72:10, and Psalm 68:29, which describe the Messiah being worshipped by kings. This interpretation was however challenged by the Protestant Reformation.
The Conventional Version of the Bible Story
In the conventional version of the Bible story, the three wise men or magi (Magi is a term derived from Greek meaning a Zoroastrian priest) who were named as Gaspar (aka Caspar, Gathaspa, Jaspar, Jaspas), Melchior (aka Melichior, Melchyor), and Balthazar (aka Balthasar Bithisarea, Balthassar) started the gift-giving custom of Christmas by bringing gold, frankincense, and myrrh to the Christ child on Epiphany, the day on which the infant was presented. The three magi have been described not only as wise men, but also as Iranian kings or Persian priests or Iranian astrologers. It should be noted that the visit of the Magi is commemorated in most Western Christian churches by the observance of Epiphany, 6 January. The Eastern Orthodox celebrates the visit of the Magi on 25 December.
The Tomb of Three Wise Men in Iran
Marco Polo claimed that he was shown the three tombs of the Magi at Saveh south of Tehran in the 1270s. Marco Polo was a Christian merchant from the Venetian Republic who wrote the book of Il Milione, in which he introduced Europeans to the Middle East, Central Asia and China. In his book, he wrote that, “In Persia is the city of Saba, from which the Three Magi set out and in this city they are buried, in three very large and beautiful monuments, side by side. And above them there is a square building, beautifully kept. The bodies are still interred there, with hair and beard remaining”.
The Bible Story in Persian Poetry
As already noted, according to the Gospel of Matthew, the Magi found Jesus by following his star, which thus traditionally became known as the Star of Bethlehem. In his poem entitled as the Birth of Jesus Christ (in Persian: Milaad-e Isaa Masih), the late Iranian poet Mehdi Hamidi Shirazi (1914-1986) referred to that star the visit of three Wise Men to the new born Jesus. The Persian Text of that poem reads as follows:
میلاد عیسی مسیح و دیدار سه ایرانی
به فرمان خدا از دختر بکر
هویدا گشت نوری ، شادی افزا
درخشان کوکبی از زادن او
به بام آسمان ، برداشت آوا
چو ایرانی بدید آن اختر پاک
فراز چرخ چون خورشید عذرا
دوید آن سو، که آنجا شاد و خندان
بدارد هدیه های خویش اهدا: دکتر مهدی حمیدی شیرازی
Collected and Prepared By
Manouchehr Saadat Noury, PhD
December 23, 2010
References
Brown, R. E. (1977): The Birth of the Messiah: A Commentary on the Infancy Narratives in Matthew and Luke. London: G. Chapman, UK
Powell, M. A. (2000): "The Magi as Wise Men: Re-examining a Basic Supposition", New Testament Studies. Vol. 46
Saadat Noury, M. (2010): Various Articles on the History of Iran and First Iranians.
Wikipedia Encyclopedia (2010): Online Articles on Biblical Magi.
Read more on FIRST IRANIANS