۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه

بخش چهارم از مجموعه ی گٔل غنچه های پندار


  48
پیرامون جشن شب یلدا
ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر، شب یلدا یا شب چله را شبی فرخنده و مبارک می شناسند و آن را طی مراسمی جشن می گیرند. این مراسم پس از ناپدیدی و فروکش آفتاب در سی ام آذر (آخرین روز پائیز) تا پیدایش و درخشش آفتاب در یکم دی (نخستین روز زمستان) به نحوی گوناگون اما شادمانه و دلپسند ، اجرا و برگذار می شود. از یکم دی ماه تا دهم بهمن چهل روز است ، این چهل روز را چله یا چله بزرگ گویند سپس چله کوچک پدیدار می شود که شامل بیست روز آخر بهمن ونخستین بیست روز ماه اسفند است. شب یلدا یا شب چله در بیشتر سال ها مقارن است با بیست و یکم و یا بیست و دوم دسامبر و دراز ترین شب سال بشمار میرود. بنا بر گفته ی دكتر فريدون جنيدي متخصص اسطوره شناسي و تاريخ باستان: " جشن شب چله، (جشن بزرگداشت علم و دانش در دوران باستان) است. نياكان ما، در۷۰۰۰ سال پيش، به گاه شماري خورشيدي دست پيدا كردند و با تفكر و تامل دريافتند كه اولين شب زمستان بلندترين شب سال است". ریشه ی واژه ی یلدا در زبان سریانی و به معنای تولد، ولادت، و یا میلاد است.
یلدا در میان ادیان و اقوام گوناگون : بسیاری از ادیان ، به شب چله مفهومی دینی دادند. در آیین میترا (و بعدها با نام كیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام خور روز (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می آمده است. خور روز در ایران باستان، روز برابری انسانها بود در این روز شاه و همه ی مردم لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت نه تحت امر. در این روز جنگ کردن و خونریزی حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم با ایرانیان نیز می دانستند و در جبهه ها رعایت می کردند و خونریزی به طور موقت متوقف می شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ به صلح طولانی و صفا تبدیل شده است. در این روز، بیشترمردم از این رو دست از کار می‌کشیدند که نمی‌خواستند احیاناً مرتکب بدی شوند که آیین مهر ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد.
فرقه های گوناگون عیسوی، با تفاوتهایی، زادروز مسیح را در یكی از روزهای نزدیك به آغاز فصل زمستان می دانند و همچنین جشن سال نو و كریسمس را در همین هنگام برگذار می كنند. منسوب داشتن این میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز میگردد ، اما آنگونه كه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل كرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار یا خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می گیرد.
نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی كه پیرو مزدك  بوده اند سخت گرامی و بزرگ دانسته می شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می كرده اند و آیین هایی ویژه داشته اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می شود كه نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیكستان) است. همچنین در تقویم كهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است كه با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.
در میان زرتشتیان  ایران باستان سفره ی شب یلدا،  شامل میوه های تر و خشک و نیز آجیل ( به اصطلاح آنان: لُرک) بودکه به افتخار پیروزی اهورومزدا بر اهریمن و یا غلبه ی روشنایی بر تاریکی ترتیب داده می شد.
یهودیان نیز در این شب جشنی با نام «ایلانوت» (جشن درخت) برگذار میکنند و با روشن کردن شمع به نیایش می پردازند.
آشوریان نیز در شب یلدا آجیل مشکلگشا میخورند و تا پاسی از شب را به شب نشینی و بگو  و بخند می گذرانند و در برخی  خانواده های آشوری تفال با دیوان حافظ نیز رواج دارد.
حدود ۴۰۰۰ سال پیش در مصر باستان جشن «باززاییده شدن خورشید»، مصادف با شب چله، برگزار می شده است. مصریان در این هنگام از سال به مدت ۱۲ روز، به نشانهٔ ۱۲ ماه سال خورشیدی، به جشن و پایکوبی می پرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی می داشتند. همچنین از ۱۲ برگ نخل برای تزیین مکان برگزاری جشن استفاده می ‌کردند که نشانهٔ پایان سال و آغاز سال نو بوده است.
در یونان قدیم نیز، اولین روز زمستان روز بزرگ داشت خداوند خورشید بوده است و آن را خورشید شکست ناپذیر، ناتالیس انویکتوس، مینامیدند که معنی آن، میلاد و تولد است. آثار یلدا در جشن دیگر مرسوم در یونان نیز باقی مانده است و از مهمترین این جشنها میتوان به جشن ساتورن اشاره کرد.
یلدا که جشنی ایرانی است در کشور روسیه همسایه ی شمالی ایران نیز رواج دارد. دکتر داریوش کیانی درباره برگذاری یلدا در روسیه چنین روایت می کند: "این جشن در روسیه نیز از دیر باز، از روزگاری که هنوز مسیحیت به آن جا راه نیافته بود، به مدت ۱۲ روز پر سرور و پر آئین با آداب ویژه ای برگزار می شده است و گویا هنوز هم در میان دهقاناان و روستائیان معمول است. در روسیه جشن یلدا، عید سالانه دهقانان و روستائیان بود. پختن نان شیرینی محلی به صورت موجودات زنده، بازی های محلی گوناگون، کشت و بذر پاشی به صورت تمثیلی و باز سازی مراسم کشت، پوشانیدن سطح کلبه با چربی، گذاشتن پوستین روی هره پنجره ها، آویختن پشم از سقف، پاشیدن گندم به محوطه حیاط، ترانه خوانی و رقص و آواز و مهم تر از همه قربانی کردن جانوران از آیین های ویژه این جشن بوده و هست....یکی دیگر از آیین های شب های جشن، فالگیری بود و پیشگویی رویدادهای احتمالی سال آینده. همین آیین ها در روستاهای ایران نیز کم و بیش به چشم می خورد که نشان از همانندی جشن یلدا در ایران و روسیه دارد".
درازای شب یلدا: بنا بر نوشته ی دکتر تورج پارسی و دکتر شاهین سپنتا ، درازای شب یلدا در برخی از شهر های ایران و جهان در بیشتر سال ها بدینقرار است:
تهران ۱۴ ساعت و ۲۶ دقیقه / اصفهان  ۱۴ ساعت و ۹ دقیقه / مشهد ۱۴ ساعت و ۲۹ دقیقه/ تبریز ۱۴ ساعت و ۳۹ دقیقه / برلن آلمان ۱۵ ساعت و ۳۶ دقیقه / پاریس فرانسه ۱۵ ساعت و ۵۹ دقیقه / لندن بریتانیا ۱۶ ساعت و ۲۵ دقیقه / مسکو روسیه ۱۷ ساعت و ۱۷ دقیقه / استکهلم سوئد ۱۸ ساعت و ۱۸ دقیقه / هلسینکی فنلاند ۱۸ ساعت و ۳۵ دقیقه / ریکجویک ایسلند ۲۰ ساعت و ۳۱ دقیقه / لولیو سوئد ۲۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
مراسم شب یلدا در ایران : بنا به باور برخی از ایرانیان، در شب یلدا نبردی سخت میان روشنایی و تاریکی در می گیرد که سر انجام به شکست تاریکی و زایش دوباره ی نور می انجامد. بسیاری از ایرانیان در این شب کنار آتش گرد آمده به ترانه خوانی ورقص و پایکوبی می پرداختند . امروزه نیز در گوشه و کنار ایران ، مردمان در چنین شبی به دور سفره ای   پر از خشک میوه ها و تر میوه هایی چون انار، سیب ،خربزه ، هندوانه و انگور جمع می شوند و در پرتو روشنایی آتش و یا شمع و  یا   نور چراغ ، به پایکوبی وشادی می پردازند.
یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان حافظ لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند. در برخی دیگر از نقاط ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد. نقل خاطرات و قصه گویی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه این ها ، ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر جمع شوند و بلندترین شب سال را با شادی و صفا تا به سحر به سر کنند.
همزماني ماه گرفتگي و يلدا : بنا به گزارش تارنما های خبری در سی ام آذرامسال ، همزمان با يلدا ماه كامل مي گيرد. ماه گرفتگي زماني اتفاق ميافتد كه ماه در فاز كامل (بدر) و در حال عبور از بخشي از سايه زمين باشد. اين ماه گرفتگي در ايران و آسيا قابل رؤيت نيست اما در بخشهايي از شرق آسيا و اقيانوسيه، آمريکا، غرب اروپا و شمال غرب آفريقا قابل رؤيت است. بهترين نقاط رصد اين پديده نجومي در آمريكا و بخشهايي از اروپا است و اين ماه گرفتگي از اواخر شب دوشنبه تا صبح روز سه شنبه به وقت آمريكا در تمامي نقاط آمريكاي شمالي قابل رؤيت است و از آنجا كه اين خسوف به وقت ايران در روز اتفاق ميافتد، در هيچ نقطه از كشور ما و آسيا قابل رؤيت نخواهد بود. این ماه گرفتگي از آغاز تا پايان براي مردم ساحل شرقي آمريکا سه ساعت و ۲۸ دقيقه به طول خواهد انجاميد. مدت زماني که زمين به طور کامل بر ماه سايه مياندازد ۷۲ دقيقه خواهد بود. طبق گزارشهاي ناسا، آخرين همزماني یلدا و ماه گرفتگي  حدود ۴۵۶ سال پیش و در ۱۵۵۴  بعد از ميلاد مسيح بوده است.
ویژگی یلدای امسال : همانگونه که اشاره شد ماه گرفتگی تاریخی امسال در ایران قابل رویت نیست و بسیاری از ایرانیان آرزومندند که همزمان و یا اندکی پس از برگذاری مراسم جشن یلدا و پیروزی روشنایی و نور بر ظلمت و تاریکی ، دوران سیاهی و نکبت و عصر تباهی و غفلت نیز در سرزمین اهورائی آنان به سر آید و همراه با درخشش پرتوهای فروزان و پر تشعشع  خورشید ، پرچم شادی و آزادی و عدالت و فرزانگی در سرزمین ایران برافراشته گردد و با توانمندی بسیار سالیان سال، همچنان در اهتزاز بماند.
شاید بی مناسبت نباشد که این سروده را که از ساخته های چند سال پیش همین قلم است یکبار دیگر با هم مرور نمائیم:
یک زمان آید که قومی خسته از چنگال ظلم/ آ تش قهروغضب را ، ا فکند هرجای شهر/ کوی و برزن را بسوزاند ، زخشمی پرلهیب/ شعله‌ ها بالا دهد، گیرد تمام خشک و تر/ بغض ‌ها، فریاد ‌ها گردد ، بسان بانگ موج/ موج ها سرکش شود ، افتد درون بحر و بر/ هرخروشی ، دامن آ ه سحر جوید از آنک/ داد ديرين را ستاند ، ازبسی بیداد گر/ یک زما ن آید که قومی جان خود گیرد به کف/ روزگاران شاد سازد در نسیم یک سحر/ عهد نیک و خرمی را ، آورد یکسر ‌پدید/ دوره ی ظلم و تباهی را ، نهد بر ‌پشت سر/ سرزمینی نو بسازد ، عاری ا ز هر دیو و دد/ تا شود ایمن ، ز آسيب ریا و قهر و شر/ یک زما ن آید که گردون این فلک این آسمان/ چتر مهرخویش بگشاید ، خوش وگسترده تر
جشن پر آوازه ی یلدا و پیروزی روشنایی برتاریکی ، بر همه ی مردمان آزاده فرخنده و خجسته باد
دکتر منوچهر سعادت نوری
منابع
لحظاتی همراه با جشن یلدا : نوشتاری به زبان انگلیسی از همین نگارنده
جشن شب يلدا، جشن بزرگداشت علم است : دكتر فريدون جنيدي
زنجیری از سروده ها ی یلدا: از همین نگارنده
شب یَلدا و مراسم آن : لغت نامه دهخدا
پیشینه ی یلدا : دکتر تورج پارسی و دکتر شاهین سپنتا
از یلدای ایرانی : دکتر تورج پارسی
یلدا در روسیه : دکتر داریوش کیانی
همزماني ماه گرفتگي و يلدا پس از ۴۵۶ سال : تارنما های خبری
یلدا : تارنمای ویکی پدیا
==========================
49:  دنیا شود بهشت ، اگر احمقی نبود
دنیا شود بهشت ، اگر احمقی نبود/ گیتی ز کار یک احمق، نبرده سود
هر فاجعه که گشت پدیدار در جهان/ ریشه ، ز حرف یک احمق ربوده بود...
دکتر منوچهر سعادت نوری
با الهام از فیض کاشانی که چنین سرود: فریاد زدست این زیان ها/ جان را از عذابشان امان نیست/ من طاقت احمقان ندارم/ جز مرگ ، سزای احمقان نیست
============================
50: احمق ها : در زنجیری از سروده ها
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم/ جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم/ عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است/ کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم/ رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم/ سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم/ شاه اگر جرعه  رندان نه به حرمت نوشد/ التفاتش به می صاف مروق نکنیم/ خوش برانیم جهان در نظر راهروان/ فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم/ آسمان کشتی ارباب هنر می شکند/ تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم/ گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/ گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم/ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او/ ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم : حافظ

فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده ، احمق را ستایش خوش آید: گلستان ، باب هشتم در آداب صحبت : سعدی
جان جانی و جان صد جانی/ میزنی نعرههای پنهانی/ هر که کر نیست بشنود وصفت/ نعل معکوس و خفیه میرانی/ غیر احمق به فهم این نرسد/ عارت آید از این لت انبانی: مولوی
ای غرقه شده به آب طوفان/ بنگر که به پیش توست زورق/ غرقه شده ای به پیش کشتی/ گر نیستیی بهغایت احمق؟/ جز بیخردی کجا گزیند/ فرسوده گلیم بر ستبرق: ناصرخسرو
هر که او دارد شمار خانه با بازار راست/چون به بازار اندر آید خویشتن رسوا کند/ ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند/ احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند: منوچهری
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم/ گهی ز آتش سینه مقیم در نارم/ گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم/ گهی به نان شبانه به رهن دستارم/ گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم/ گهی دهند لقب احمق و سبکبارم/ به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم/ به وهم خلق نگنجد که من چهسان زارم/ خدای داند زینگونه زندگی که مراست/ به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم: انوری
سه علامت دان که در احمق بود/ اولا غافل زِ یاد حق بود/ گفتن بسیار عادت باشدش/ کاهلی اندر عبادت باشدش/ ای پسر چون احمق و جاهل مباش/ یک دم از یاد خدا غافل مباش/ هر که او از یاد حق غافل بود/ از حماقت در ره باطل بود: عطار
فریاد زدست این زیان ها / جان را از عذابشان امان نیست/ من طاقت احمقان ندارم / جز مرگ ، سزای احمقان نیست : فیض کاشانی
ما را برای مشورت، اینجا نخوانده اند/ از ما و فکر ما، فلک پیر را غناست/ احمق، کتاب دید و گمان کرد عالم است/خودبین، بکشتی آمد و پنداشت ناخداست: پروین اعتصامی
دنیا شود بهشت ، اگر احمقی نبود/ گیتی ز کار یک احمق، نبرده سود/ هر فاجعه که گشت پدیدار در جهان/
ریشه ، ز حرف یک احمق ربوده بود: دکتر منوچهر سعادت نوری
===============================
51: خلیفه : از نگاه برخی شاعران پارسی گوی
محمد قریب در "واژه نامه ی نوین" ، خلیفه را برابر جانشین، جانشین پیغمبر، پیشوای مسلمانان و کمک استاد دانسته است.
"لغت نامه ی دهخدا" ، واژه ی خلافت را به معنای بجای کسی و بعد وی بودن در کاری، ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد، نیابت ، جانشین شدن ، پی کسی آمدن، بجای کسی خلیفه کردن کسی را، ولی عهد کردن ، جانشین کردن و جانشینی آورده است. همچنین بنا بر لغت نامه ی دهخدا ، خلیفه گری به معنای سمت خلیفه داشتن و مقام خلیفه داشتن است که در اصطلاحات دینی مسیحیان نیز معمول است و در تهران خلیفه گری های ارامنه وجود دارد.
بنا بر "دانشنامه ی ویکی پدیا" ، معنای واژه ی خلیفه چنین است: "خلیفه شخص نخست و پادشاه یک خلافت به شمار می رود. این واژه، عنوان و لقبی است که در قانون جوامع اسلامی یا شریعت به رهبر امت اسلامی داده می شود. این واژه از ریشهٔ خَلف میآید و به معنای جانشین یا نماینده است".
واژه ی خلیفه در آثار سرایندگان یا شاعران کلاسیک و پارسی گوی ، فقط تا اواسط دوران قاجار به چشم می خورد و سپس تقریبا منسوخ و متروک و به طاق نسیان و باد فراموشی سپرده شده است. پس از رویداد بهمن ۵۷ واژه ی خلیفه توسط برخی از شاعران معاصر ایران به کار گرفته شده و به سخنی دیگر، این واژه بعد از سالیان دراز  دوباره تجدید حیات یافته است. در زیر نمونه ای از این آثار را با یکدیگر مرور می کنیم:
وانگهانی آن امیران را بخواند/ یک به یک تنها بهر یک حرف راند/ گفت هر یک را بدین عیسوی/ نایب حق و خلیفهٔ من تویی/ وان امیران دگر اتباع تو/ کرد عیسی جمله را اشیاع تو/ هر امیری کو کشد گردن بگیر/ یا بکش یا خود همی دارش اسیر/ لیک تا من زنده ام این وا مگو/ تا نمیرم این ریاست را مجو/ تا نمیرم من تو این پیدا مکن/ دعوی شاهی و استیلا مکن/ اینک این طومار و احکام مسیح/ یک به یک برخوان تو بر امت فصیح/ هر امیری را چنین گفت او جدا/ نیست نایب جز تو در دین خدا/ هر یکی را کرد او یک یک عزیز/ هرچه آن را گفت این را گفت نیز/ هر یکی را او یکی طومار داد/ هر یکی ضد دگر بود المراد/ متن آن طومارها بد مختلف/ همچو شکل حرف ها یا تا الف/ حکم این طومار ضد حکم آن/ پیش ازین کردیم این ضد را بیان: مولوی
جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد/ غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
جهان نماند و خرم روان آدمیی/ که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد
سرای دولت باقی نعیم آخرت است/ زمین سخت نگه کن چو مینهی بنیاد
کدام عیش درین بوستان که باد اجل/ همی برآورد از بیخ قامت شمشاد
وجود عاریتی خانه ایست بر ره سیل/ چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد
بسی برآید و بی ما فرو رود خورشید/ بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد
برین چه میگذرد دل منه که دجله بسی/ پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم/ ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد: سعدی
تا کی دم از علایق و طبع فلک زنیم/ تا کی مثل ز جوهر دیو و ملک زنیم/ تا کی غم امام و خلیفه جهان خوریم/
تا کی دم از علی و عتیق و فلک زنیم/ هرگز نبوده دفتر و دف در مصاف عشق/ تیر امید ، کی چو شهان بر دفک زنیم/ تا کی ز راه رشک ، برین و بر آن رویم/ بهر گل و کلالهٔ خوبان کلک زنیم/ تا کی به زیر دور فلک چون مقامران/ از بهر برد خویش دم لی و لک زنیم/ دست حریف خوب تر آید که در قمار/ شش پنج نقش ماست همین ما دو یک زنیم/ یک دم شویم همچو دم آدم و چنو/ اندر سرای عشق دمی مشترک زنیم/ آن به که همچو شعر سنایی ، گه سنا/ میخ طناب خیمه برون از فلک زنیم : سنایی
می  بود ، خلیفه  وار  مشهور/ وز بی خلفی ، چوشمع بی نور/ محتاج  تر از صدف  به فرزند/ چون خوشه ، به دانه آرزومند/ درحسرت آنکه دست بختش/ شاخی ، بدر آرد  از درختش : نظامی
ای که بر تخت مملکت شاهی/عدل کن، گر ز ایزد آگاهی/ عدل چون گشت با خلافت یار/ نهلند از خلاف و ظلم آثار/ عدل باید خلیفه را، پس حکم/ عدل نبود کجا کند کس حکم؟/ عدل بی علم بیخ و بر نکند/ حکم بی عدل و علم اثر نکند/ تخت را استواری از عدلست/ پادشه را سواری از عدلست/ دود دل ها به دادگر نرسد/ عادلان را به جان خطر نرسد: اوحدی مراغه ای
هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی/ هیچ پیش آمده کز جان و جهان سیر شوی/ هیچ دانی چه گرانبار غمی ست/ کز پس عمری با سعی و عمل خو کردن/ فارغ از سیر فلک رو به زمین آوردن/ وانگهی این سیه کار هوس باز سرا پا نیرنگ/ بزند چرخی و بازیچه ی تقدیر شوی/ هیچ می دانستی ، چه غم جانکاهی است/ که هنوز برنامده از چاله ، فتادن در چاه/ یا هنوز باز نگشته ز افسانه و افسون گرهی/ با دو صد بند گران بسته ی تزویر شوی/ یا به فرمان خلیفه ، غل و زنجیر شوی/ هیچ دیده ستی در پهنه ی گیتی جایی، کاندر او نسل جوان
از پس عمری شور طلب ، جوش و خروش/ خسته از بار ملالی که گرفته ست به دوش/ مشت خود بر دهنت کوبد و آشوبد اگر/ بشنود از تو دعایی که: برو پیر شوی/ هیچ باور داری زیر این بر شده ی دود وش زنگاری/ سرزمینی است عجیب ، همه چیزش وارون/ کاندر او مرگ به از زندگی است/ شرف انسان در بندگی است/ دیده ی گریان خوب است و لب خندان بد/ موهبت های خدا فقر و نیاز و مرض است/ که کنی عصیان ، روزی تو اگر سیر شوی/ هیچ پنداشتی ای بسته به آینده امید، عاشق صبح سپید/ ای به سودای طلوع سحری جسته زجا ، راه پیمای جهان فردا/ کز پس عمری سعی و عمل ، شوق و امید/ زیر آوار شب تیره زمین گیر شوی؟/ وندر این دامگه جهل و جنون ، زرق و ریا/ به گناهی که چرا دم زدی از چون وچرا/ هدف ناوک مرد افکن تکفیر شوی/ هیچ پیش آمده کز جان و جهان سیر شوی:  سعیدی سیرجانی
این چشمه سارهای فراوان/ از ژرفنای سینۀ این مرز و بوم سوخته می جوشند/ دریایی از ذخیرۀ رویانشان نهان/
اینان هزار خنجر بیداد را به نام خدا/ بر روی تکه تکۀ اندام خویش به سی سال آزموده اند/ با شور و با توان جوان آب و آتش اند/ آمیزۀ زلالی و جوشندگی/ پیوسته اند با هم و همبسته تر به راه روانند همچنان/ اینک عظیمْ رودبار خروشان به روی بستر آتشفشان/ خواهند هر زبالۀ جهل و دروغ و خدعه و بیداد را/ در زیر نام هر چه که باشد ز ریشه پاک به روبند/ با منطق زلالیِ آب روان/ شایستۀ کرامت فرزانگان/ اما به روی رودِ روان گر که باز هم
مسندْ مدارهای قلعۀ دین پیشگان جهل و جنایت/ سدّی ز تازیانه و تیر و تفنگ ببندند/ آنگاه رودبارِ آب روان، آتش مُذاب تواند شد/ وآن آتش دمندۀ پنهان/ در شعله های جنگل آتش نمود خواهد کرد/ وز دود پشم و چربی و عمامه و عبا/ وز هستیِ خلیفه و فرمانبران/ آن جانیان تیغ به مردمْ کشان/ ابری سیاه، آبیِ ژرفای آسمان میهن مان را کبود خواهد کرد/ تا کوتوال قلعۀ دینْ پیشگان چه اندیشد:/ تسلیم داد و جُستن راهِ گریز؟/ یا سرنوشت دیگرِ خودکامگان؟ نعمت آزرم
آيد پيامِ مرگ، كه يعنى، به چار سوى/ فرمان دهند مرگ پرستان به نامِ مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى ز زندگى
گيرند مردگانِ قرون انتقامِ مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى كه تنگ شد/ بر زندگى مجالِ نفس ز ازدحام مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى سپاهِ كين/ اردوى عشق را بفرستد به كامِ مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى شرابِ خون/ نوشند قومِ باده نخوران به جامِ مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى به خلقِ خويش/ هر دم دهد خليفه ى ما بارِ عامِ مرگ/ آيد پيامِ مرگ، كه يعنى به هوش باش/ كز نردبامِ جهل برآيى به بامِ مرگ : اسماعیل خویی
با هیچ مستمسکی حتی اطاعت از خليفه/ به گونۀ هیچ زنی سیلی مزنید/ درب امن هیچ خانه ای را به آتش نکشید و با لگد مشکنید/ شاید کنیز زهرا  که آبستن حقیقت می باشد/ پشت در بماند و جنین او سقط شود/
با هیچ مستمسکی حتی بیعت با خليفه/ بر گردن هیچ جوانمرد آزاده ای دستار میاندازید : باقر حسین پور
همین نه خویش و تبار تو داغدارانند/ که خانه خانۀ هر شهر، سوگوارانند/ تمام مدرسه ها بی معلم اند امروز/
مداد و دفتر و شاگرد اشکبارانند/ نه پنج کُرد جوان را خلیفه اکنون کُشت/ که کشتگان ستمکاری اش هزارانند/
همیشه پیشمرگ وطن بوده‌اند مردم کُرد/ که پیش صاعقه چون صخره استوارانند/ که قوم کُرد، نژاد اصیل ایرانی ست/ عزیز مردم ایران و هم تبارانند/ عزای کُرد همانا عزای ملی ماست/ به سوگشان همۀ خلق داغدارانند/ بدا به دولت دین پیشگانِ کُرد ستیز/ که پیش صبح حقیقت سیاهکارانند/ مقدّر است که توفان درو کنند اینان/ گُراز۫ اهرمنانی که باد کارانند/ برای رُفتن این تازیان چنگیزی/ دو نسل بابک و یعقوب، سربدارانند/ مبین که رُویۀ دریا به چشم خاموش است/ به عمق، یکسره امواج، بی قرارانند/ سپاه دانش و نیروی کار، هم پیمان/ به رزمگاه هم اندیش و هوشیارانند/ یقین که دیر نپاید بساط جهل و جنون/ چنین که دختر و مادر به کارزارانند/ به نامنامۀ کوشندگان آزادی/ هرآنچه مهدی و فرزاد ماندگارانند/ به صبح روشن فردای داد و بهروزی/ ستارگان شبِ تیره یادگارانند : نعمت آزرم
مگر اينکار تزوير و ريا نيست؟/ مسلماني مگر جغرافيائيست؟/ چرا خرداديان شد لعنت و هو/ که رقصيده چرا در ساندياگو/ به کاليفرنيا وقتي که رقصيد/ مجازاتش چرا در شهر ري ديد؟/ بله دين است و در آن نيست ارفاق/ ندارد حکم دين ييلاق و قشلاق/ مگر اينکه يکي آيد درين بين/ مسلمان باشد اما ذوحياتين/ کند در ملک خارج حفظ ظاهر/ که دين ما بود عين جواهر/ به داخل طبق دستور خليفه/ لچک بر سر عيال است و ضعيفه: هادی خرسندی
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت/ که زخم های دل خون من علاج نداش/ تو ماه ماندی و من قطره قطره خشکیدم/ سیاهی دل چون برکه ای که ماه نداشت/ منم  خلیفه ی تنهای رانده از فردوس/ خلیفه ای کز آغاز، تخت و تاج نداشت/ تفاوت من و اصحاب کهف در این بو/ که سکه های من،از ابتدا رواج نداشت/ نخواست شیخ بیابد مرا ، که یافتنم/ چراغ نه ، که به گردیدن احتیاج نداشت : فاضل نظری
من امپراتور روم را که آمده بود تا بشکند مرا/ گفتم، تا زانو نهد به خاک در برابرم/ من تازیانه گرفتم ز تازیان
ودادم به دستشان قلم/ اینک ای حرامیان نمک به حرام/ که خاک و خانه ی من خفیه گاه شما شده ست/
آن سوی این خاک پشته های خیس خزان/ جوبار خرم خرداد را ندیده اید/ که شتابان سرریز می شود به خواب و خاکریز هایتان/ پس کو کجاست خلیفه ی خونریز کورتان/ دیدند تمام مردمان زمین بر هزار دامنه رودبار نور/ و رقص خوشه های جوان را/ بر کشتزار روشن فردا : محمود کویر
یاد آوری : مجموعه سروده های بالا برای واژه ی خلیفه ، بر پایه ی مفهوم و معنائی است که در بخش نخست این نوشتار به آن اشاره شده است . واژه ی خلیفه می تواند به شکل بخشی از نام و شهرت افراد (مانند سحر خلیفه داستان نویس فلسطینی ، رشاد خلیفه بیوشیمیست و ریاضی دان مصری - آمریکایی ، خلیفه بک بن محمود نویسنده ی  مصری  ودیگران ) و یا نام جغرافیایی (مانند ده خلیفه از دهستان های حومه ی  بوشهر، ارومیه، زنجان، خرم آباد و بسیاری نقاط دیگر در ایران و یا نام کوهی در عربستان سعودی) نیز بکار رود. بدیهی است که مجموعه سروده های حاضر ، بهیچوجه چنان نام هایی را در بر نمی گیرد.
دکتر منوچهر سعادت نوری
آدينه  ۲۴ دی ۱٣٨۹ -  ۱۴ ژانويه ۲۰۱۱
مجموعه ی گٔل غنچه های پندار