۱۳۹۵ اسفند ۵, پنجشنبه

یک آوا و بسا صدا: ۲۶ - ترانه ی "غوغای ستارگان"


غوغای ستارگان یا امشب در سر شوری دارم ترانه ای با شعر کریم فکور و آهنگ‌سازی همایون خرم در پرده ی شور است. اجرای اصلی این ترانه با صدای پروین است: تارنمای ویکی پدیا
اجراها
۱ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: پروین
https://www.youtube.com/watch?v=MRGnspJR1rE
۲ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: شکیلا
https://www.youtube.com/watch?v=7g3cQGkIccM
۳ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: ستار
https://www.youtube.com/watch?v=w5d_9durdZU
۴ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: دکتر محمد اصفهانی
https://www.youtube.com/watch?v=B94FRVwdyLA
۵ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: زهره جویا
https://www.youtube.com/watch?v=L25wOEc6Io8
۶ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: هنرمندان کالج موسیقی "برکلی" در کالیفرنیای آمریکا 
https://www.youtube.com/watch?v=_VKDQRw249w
۷ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: سیاه
https://www.youtube.com/watch?v=rbl_j45H108
٨  - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: زویا ثابت
https://www.youtube.com/watch?v=a5Ml1RalKoo
٩ - ترانه ی "غوغای ستارگان" - اجرا: سفیا
https://www.youtube.com/watch?v=QbonaFfw9OY
متن  ترانه ی "غوغای ستارگان"
(ترانه سرا: کریم فکور)
امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک/ سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان غوغا فکنم/ سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شب ها، می کاهم از غم ها
ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
نوشتاری پیرامون ترانه ی "غوغای ستارگان" به زبان انگلیسی: تارنمای ویکی پدیا
 
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_23.html
بخش های پیشین مجموعه ی یک آوا و بسا صدا

۱۳۹۵ اسفند ۳, سه‌شنبه

هنرمندان ایران و ترانه های مشهورشان: ۳۰ - دکتر محمد اصفهانی


ماجرای زندگی او
محمدمهدی واعظی‌ معروف به محمد اصفهانی، پزشک، خواننده و آهنگساز پاپ و سنتی ایرانی است. وی سحرگاه روز ۱۴ تیر ماه سال ۱۳۴۵ در خیابان ۱۷ شهریور تهران به دنیا آمد. پدر او دکتر محمدعلی واعظی پزشکی بود که مدتی کوتاه پس از انقلاب نیز استانداری اصفهان به عهده او بود، اصالتی اصفهانی داشت و مادر او نیز متولد تهران بود. محمدمهدی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه علوی به پایان برد و در مسابقات قرائت قرآن کریم قبل از انقلاب در رده ی نوجوانان مقام کسب کرد. به خاطر کسب مقام در مسابقات قرآن قرار شد به کویت اعزام شود که این سفر به خاطر مخالفت مادرش لغو شد. او از اوایل کودکی قرائت قرآن کریم را به سه روایت نزد اساتید وقت آموخته و از شیوه‌ های مختلف این فن به ویژه شیوه مصطفی اسماعیل بهره‌ مند شده‌است. محمدمهدی به دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران راه یافت و در سال ۱۳۷۶ فارغ‌التحصیل شد. وی متأهل است و سه فرزند دارد.
محمد اصفهانی ابتدا با اجرای آثاری روی اشعار شعرای معاصر مانند فریدون مشیری و همچنین اجرای تیتراژ سریال، پا به عرصه خوانندگی گذاشت. او در سال ۱۳۷۳ به عنوان اولین تجربه ی کاری خود تیتراژ سریال آوای فاخته با ترانه ‌سرایی ساعد باقری و کارگردانی بهمن زرین‌پور را به عنوان اولین تیتراژ اجرا کرد که از شبکه ۱ پخش شد. او تا به امروز بیش از ۱۵ تیتراژ سریال ‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی را اجرا نموده که از این مجموعه می‌توان به تیتراژ سریال ‌های یه تیکه زمین، ارمغان تاریکی، ولایت عشق، زیر هشت، تا ثریا، معصومیت از دست رفته، آخرین دعوت، پهلوانان نمی‌میرند، وفا و فیلم سینمایی بوسیدن روی ماه و اخراجی‌ها اشاره کرد. اصفهانی تا به امروز ۱۴ آلبوم منتشر کرده‌است. او در آلبوم‌های خود با اساتید بزرگ موسیقی چون همایون خرم، بابک بیات، فریدون شهبازیان کار کرده‌است... اصفهانی در سال ۹۳ نیز آلبومی ۵ قطعه‌ای به نام شِکوه با موضوعیت «هشت سال دفاع مقدس» منتشر کرد که آهنگسازهای آن‌ها به عهدهٔ کسانی چون مجید اخشابی، علیرضا کهن دیری و پدرام کشتکار، و شعر ترانه‌ها از روح‌الله خمینی، سید حسن حسینی و عبدالجبار کاکایی بود. محمد اصفهانی به عنوان بهترین خواننده پاپ دهه ۸۰ از سوی مجله ترانه‌ماه، نشریه موسیقی پاپ ایران و به عنوان بهترین خواننده ی تیتراژ سال ۹۱ از طرف موسیقی ما (وب‌گاه خبری تحلیلی موسیقی فارسی‌ زبان در ایران) به خاطر تیتراژ سریال "یه تیکه زمین" انتخاب شد: تارنمای ویکی پدیا
دکتر محمد اصفهانی
تارنمای شخصی او
اساتيد موسيقي او
محمد اصفهاني موسيقي ايـراني را با بهره مندي از مكتب محمدرضا شجريان و علي جهاندار (شاگرد مبرز محمدرضا شجريان) آموخت. سپس از اساتيدي چون همايون خـرم، فريدون شهبازيان و بابك بيـات در زمينه ي تصنيف خواني و ترانه و زيبايي شناسي در الحان موسيـقي ملي ايران بهره برد: تارنمای محمد اصفهاني
برخی ازخویشاوندان او
مرضیه وحید دستجردی (زادهٔ ۱۳۳۸، تهران) پزشک و سیاستمدار و مشاور رئیس قوه قضائیه ایران است. او پیش از این وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایران، نمایندهٔ دوره‌های ۴ و ۵ مجلس شورای اسلامی و مدیر روابط دانشگاهی و امور بین ‌الملل دانشگاه علوم پزشکی تهران بوده‌ است. هم‌اکنون عضو هیئت علمی گروه زنان و زایمان دانشگاه تهران (بیمارستان آرش) با سمت استادیار است. وحید دستجردی تنها وزیر بهداشت زن در تاریخ ایران بوده و تا کنون تنها زنی است که در تاریخ حکومت جمهوری اسلامی ایران به مقام وزارت رسیده‌است. پس از فرخ‌رو پارسا و مهناز افخمی، وحید دستجری سومین زن در تاریخ ایران است که وزیر شده ‌است. دکتر مر ضیه وحید دستجردی دخترخاله ی محمد اصفهانی ‌است: تارنمای ویکی پدیا
مرحوم محمد حسن وحید دستگردی مدیر مجله ی ادبی "ارمغان" و روانشاد دکتر سیف الله وحید نیا مدیر مدیر مجله ی ادبی "وحید" نیز از منسوبین او بودند: منابع گوناگون
برخی از اجراهای او
ترانه ی غوغای ستارگان
 https://www.youtube.com/watch?v=B94FRVwdyLA
ترانه یباور نکن تنهاییت را
https://www.youtube.com/watch?v=Uv7-4M3hXjY
ترانه ی بی واﮊه 
https://www.youtube.com/watch?v=jWFIctp5yv0
ترانه ی "همه یک روز می فهمن چجوری زندگی کردیم" (که محمد اصفهانی بخاطر آن ممنوع التصویر شد)
https://www.youtube.com/watch?v=kyWEgUWBiqM
متن ترانه ی همه یک روز می فهمن چجوری زندگی کردیم
(ترانه سرا: عبدالجبار کاکایی)
بهشت از دست آدم رفت, از اون روزی که گندم خورد
ببین چی می شه اون کس که یه جا از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب مارو پیچیدن
یه روزی هرکسی باشن حساباشونو پس می دن
عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه, پرستیدن تجارت نیست
سر آزادگی مردن ته دلدادگی می شه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی می شه
کنار سفره ی خالی یه دنبا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن
بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی را که حق خوردن نمی بخشه
کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز می فهمن چجوری زندگی کردیم

تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
دکتر محمد اصفهانی و برخی از ترانه های مشهور او
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_21.html
بخش های پیشین مجموعه ی " یادی از برخی هنرمندان ایران و ترانه های مشهورشان"

۱۳۹۵ اسفند ۲, دوشنبه

" الم شنگه " نامه

در فرهنگ واژه ها
الم شنگه/ علم شنگه = قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی - شاید شنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون می  آوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند (فرهنگ نظام ج ۳ ذیل علم شنگه) مثل علم صلوة و الم قِرقِر = تندتند نوشتن (یادداشت دهخدا) - آشوب - جزع و فزع بدروغ - جار و جنجال -  در فرهنگ ها « شنگه » را بمعانی آلت تناسل و لته ٔ حیض و مزبله آورده اند و بنظر می رسد که الم شنگه بگفته ٔ فرهنگ نظام با عین صحیح باشد اگرچه امروزه با همزه هم می نویسند. الم شنگه درآوردن یا برپا کردن و یا راه انداختن؛ آشوب کردن - بدروغ جزع و فزع کردن - شلوغی راه انداختن. جار و جنجال برپا ساختن: برای یک شاهی زیان که می دهد الم شنگه ای برپا می کند که آن سرش پیدا نیست - همانند « ننه من غریبم درآوردن »/ « جهود بازی درآوردن » (فرهنگ عوام تألیف امیرقلی امینی): لغت نامه ی دهخدا/ تارنمای واژه نامه‌ ی پارسی ویکی
الم شنگه = جنجال - سر و صدا - هیاهو (فرهنگ فارسی معین): تارنمای واژه‌ یاب
علم شنگه = به زبان انگلیسی: تارنمای واژه نامه ی آبی
در کتاب ها و نوشتارها
کتاب الم شنگه (نویسنده: طاهره ایبد - ناشر: موسسه‌ فرهنگی ‌منادی‌ تربیت - محل نشر: تهران - تاریخ انتشار: ۱۳۸۵): "الم شنگه"، "قانون جدید خانه عمه جان "و "عیدی و جلسه سری "سه داستان كوتاهی است كه در این كتاب برای نوجوانان به چاپ رسیده است .اولین داستان (الم شنگه) نقش و اهمیت زحمات یك مادر را در خانواده نشان می‌دهد .مادر كه صبح تا عصر در بیرون كار می‌كند، كه هیچ یك از اعضای خانه به او كمك نمی‌كنند حتی زحمات او را پاس نمی‌دارند تا این كه یك روز مادر به حالت قهر خانه را ترك می‌گوید و پس از آن اعضای خانواده درمی‌یابند كه مادر تا چه اندازه برای آسایش آنها تلاش می‌كرده است .از همین رو، روز بعد خواهر و برادر نوجوان از یك سو، و پدر از سوی دیگر، بدون اطلاع از هم با شاخه‌ای گل به دنبال مادر می‌روند تا او را به خانه باز گردانند: تارنمای ویستا
قشقرق یا علم شنگه به پا کردن در کودکان و نحوه برخورد با آن: تارنمای سلامت
نوشتاری پیرامون "الم شنگه" از محمد نوری زاد: تارنمای شخصی نوری زاد
اين روزها بيشتر اخبار وبلاگي و سايتي و حتي خبرگزاري ها الم شنگه اي است. يك عكس يا يك خبر يا يك پيغام را مي گذارند و نفر اولي پيدا مي شود كه  در نقد آن عكس يا خبر يا پيغام بگويد و بنويسد: الم شنگ...ِ بعد انگار شيپور را زده باشند براي حمله بقيه شروع مي كنند، يكي مي گويد: ننه اش لنگِ...  ديگري مي گويد: باباش بنگ ِو همينطور كتش تنگ ِغذاش سنگ ِ دستش بنده گوشش زنگ ِو بعد آنقدر اين حرف و حديث ها  ادامه پيدا مي كند كه ديگر مجالي باقي نمي ماند تا  ثابت شود  مادرش لنگ نيست و پدرش بنگي نبوده وكتش تنگ نشده و...: تارنمای خارخسک (خار خاسک)
در گفته ها و سروده ها
سر انقده اسید ببین چه علم شنگه ای راه انداختید (امام جمعه اصفهان): تارنمای توییتر
"شعر الم شنگه" از سیدعبدالرضا زینت بخش: تارنمای شعر نو
"شعر علم شنگه" از عسگر آهنین: تارنمای اخبار روز
در سريال های تلويزيوني و فیلم های سینمایی
سريال تلويزيوني "الم شنگه" محصول ۱۳۸۸ به کارگردانی قدرت ‌الله ایزدی    
قدرت ‌الله ايزدي كارگردان سريال تلويزيوني "الم شنگه" به خبرنگار باشگاه خبرنگاران گفت: اين سريال كه به طور كامل در شهر اصفهان تصويربرداري شد به اين موضوع مي پردازد كه فردي كه مدير عامل مرغداري و شركت پخش و توليد تخم مرغ است تصميم مي گيرد با انجام آزمايش هاي خاص در آزمايشگاه خانگي خواهر خود بر روي تخم مرغ ها به توليد تخم مرغ سه زرده بپردازد. وي كه خود ازبازيگران اين سريال است افزود: داود زمانی غفور نصوحی مصطفي سليماني، مصطفي نجفي، رضا مرادپور ،‌الميرا تركزاد و ياسر فلاح احمدي از جمله نقش آفريناني هستند كه در اين سريال به ايفاي نقش پرداخته اند: تارنمای هنرمندان اصفهان
فیلم "الم شنگه" محصول ۱۳۸۹ به کارگردانی حسین قناعت 
بازیگران: حمید لولایی، حسن شکوهی، لادن طباطبایی، افشین سنگ چاپ، کیانوش گرامی، رامین راستاد، نفیسه روشن، بابک برجسته، رابعه اسکویی، عباس محبوب. خلاصه ی داستان فیلم الم شنگه: نیما و ملیحه پسرعمو و دخترعمو هستند. آنها قصد ازدواج دارند ولی در این راه مشکلاتی به وجود می آید و الم شنگه ای به پا می شود: تارنمای فیلم های سینمایی
در برخی از ویدیوها
ترانه ی الم شنگه - اجرا: مرتضی‌ احمدی: تارنمای یوتیوب
ترانه ی "الم شنگه برای آناناس" به زبان انگلیسی: تارنمای یوتیوب

تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_20.html
بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها

۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

یاد نامه ها: ۳۱ - یاد نامه ی ایرج میرزا جلال‌الممالک

ماجرای زندگی او
ایرج میرزا ملقب به جلال‌الممالک و فخرالشعرا، شاعر ایرانی اواخر دوره ی قاجار و اوایل زمان پهلوی بود: تارنمای پارسی ویکی
ایرج میرزا (زادهٔ ١٢۵١ خورشیدی در تبریز - درگذشتهٔ ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی در تهران) از جمله شاعران برجسته ایرانی در عصر مشروطیت و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود. ایرج میرزا ، فرزند صدرالشعرا غلامحسین‌میرزا ، نوهٔ ایرج پسر فتحعلی‌شاه و نتیجهٔ فتحعلی شاه قاجار بود. تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون تبریز صورت گرفت و در همان مدرسه مقدمات عربی و فرانسه را آموخت. وقتی امیرنظام گروسی مدرسه مظفری را در تبریز تاسیس کرد، ایرج میرزا سمت معاونت آن مدرسه را یافت و در این سمت مدیریت ماهنامه ورقه (نخستین نشریه دانشجویی تبریز) را برعهده گرفت. در نوزده‌سالگی لقب «ایرج پسر صدرالشعرا» یافت. لیکن بزودی از شاعری دربار کناره گرفت و به مشاغل دولتی مختلفی از جمله کار در وزارت فرهنگ (معارف آن‌زمان) پرداخت. سپس به استخدام اداره گمرک درآمد و پس از مشروطیت هم در مشاغل مختلف دولتی از جمله وزارت کشور در سمت فرماندار آباده و معاونت استانداری اصفهان خدمت کرد. ایرج میرزا در پی یک سکته قلبی در تهران درگذشت. ایرج میرزا به زبان‌های ترکی، فارسی، عربی و فرانسه تسلط داشت و روسی نیز می‌دانست و خط نستعلیق را خوب می‌نوشت. آرامگاه ایرج میرزا در گورستان ظهیرالدوله تهران قرار دارد: تارنمای ویکی پدیا
بیشتر منابع علت مرگ ایرج میرزا را سکته ی قلبی بیان کرده اند. بر اساس نوشته ی علی دهباشی : "ایرج میرزا در پی یک سکته قلبی در منزل بانواسعدالملوک هرمزی (همسر حاج هرمزخان مترجم دکتر میلسپو) واقع در خیابان ایران (عین‌الدوله)، پهلوی بازارچه سقاباشی درگذشت". ا گرچه از علت سکته ی قلبی ایرج میرزا ، یاد ی نشده ا ست اما زیاده روی یا افراط در مصرف نوشابه های الکلی می تواند متاسفانه از جمله عوامل این عارضه ی اندوهبار باشد (نوشتاری از همین نگارنده در بخش نظرات/ کامنت ها): تارنمای ایرانیان
روزنامه ‌نگاری او
 اینکه ایرج میرزا نیابت مدرسه‌ی دار الفنون تبریز معروف به مظفریه را داشته است در همه‌ی شرح حال هایی که از او در دست داریم دیده می‌شود ولی تا تجدید چاپ ورقه ی مدرسه‌ی‌ دار الفنون تبریز کسی نمی‌دانست که شاعر جوان بیست و یکساله ، به روزنامه‌نگاری نیز پرداخته‌ است: تارنمای همشهری
‌گفتاورد های او
نگاه کنید به: تارنمای ویکی‌گفتاورد
 سروده های او
ایرج میرزا در سال ١٣٠٣ با سمت بازرس کل امور مالیه، خراسان رها کرد و به تهران آمد. اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمی توانست نسبت به جنبش های آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی اعتنا باشد و در اشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم می خورد و در این سال هاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی می شناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو می شود. اندکی پس از قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، ابوالقاسم عارف، سفری به آنجا کرد و مهمان کلنل محمد تقی خان پسیان شد. ایرج که دل خوشی از عارفان نداشت مثنوی عارفانه را سرود  و هنگامی که این نوشته به تهران رسید و چاپ شد ولوله ای در شهر به راه انداخت. دوستان عارف سخت برآشفتند به ایرج بد گفتند. مثنوی عارفانه مشتمل بر پانصد و پانزده بیت است و در آن ایرج از عارف گله می کند و نیش های بسیار تندی می زند ولی این مثنوی قسمت های بسیار زیبایی در مورد زن، حجاب، مالکان ستمکار و بیچارگی دهقانان در خود دارد که اوضاع و احوال ناگوار مردم و کشور در آن روزگار را روایت می کند.
ابیاتی از مثنوی عارفانه :
شنیدم در تئاتر باغ ملی/ برون انداختی حمق جبلی
نمود ی در تماشا خانه ی عام/ ز اندامت خریت عرض اندام
به جای بد کشانیدی  سخن را/ بسی بی ربط خواندی این دهن را
نمی گویم چه گفتی شرمم آید/ ز بی آزرمیت آزرمم آید
چنین گفتند کزان چیزای عادی/ همی خوردی ولی قدری زیادی...
مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان
ایرج که شاهد کارهای شگرف و مرگ جانسوز کلنل محمد تقی خان پسیان بود پس از شهادتش و پایان کار قیام در غزلی که در رثای او سروده وی را دوست دار ایران خوانده است:
دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت/ که چون  تو شیری نری  را در این کنام کنند
به چشم مردم این مملکت نباشد آب/ وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند
مخالفین تو سرمست باده ی گلرنگ/ موافقین تو خون جگر به کام کنند
کسان که آرزوی عزت وطن دارند/ پس از شهادت تو آرزوی خام کنند
به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست/ وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند
قطعه ی مادر: یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران
گویند مرا چو  زاد مادر/ پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهواره ی من/ بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من/ بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد/ تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم/ الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست/ تا هستم و هست دارمش دوست
مثنوی زهره و منوچهر
یکی از شاهکارهای افسانه های یونان ، ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس - الهه عشق -  با آدونیس - پسر پادشاه قبرس - که شکسپیر به حق آن را زیبا به زبان خود زنده کرد و ایرج قسمت اول آن را که شرح عشق بازی های پرشور ونوس با شکار افکن جوان است را با نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورد. ایرج چنان این داستان را با زبان و جامعه ایران در آمیخت که خواننده نمیتواند تصور کند که این از یک داستان خارجی اقتباس شده است. ایرج سالهای آخر عمر خود را بر روی این مجموعه کار کرد ولی افسوس که نتوانست آن را به پایان برساند. ابیاتی از مثنوی زهره و منوچهر:
صبح نتابیده هنوز آفتاب/ وا نشده دیده ی نرگس ز خواب
تازه گل آتشی مشک بوی/ شسته ز شبنم به چمن دست و روی
منتظر حوله ی باد سحر/ تا که کند خشک بدان روی تر
گفت سلام ای پسر ماه و هور/ چشم بد از روی نکوی تو دور
ای تو همان میوه باغ بهی/ غنچه ی سرخ چمن فرهی...
قطعه ی کاروانسرا
بر سر در کاروانسرایی/ تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را/ از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق/ روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد/ تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق/ می‌رفت که مومنین رسیدند
این آب آورد و آن یکی خاک/ یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته‌ای را/ با یک دو سه مُشت گِل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست/ رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی/ چون شیر درنده می‌جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را/ پاچین عفاف می‌دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را/ مانند نبات می‌مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر/ در بحر گناه می‌تپیدند
درهای بهشت بسته می‌شد/ مردم همه می‌جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا/ یکباره به صُور می‌دمیدند
طیر از وکرات و وحش از جحر/ انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق/ طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم/ از رونق مُلک ناامیدند؟
نمونه های دیگری از سروده های او
زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير/ من گرفتم تو نگير/ چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير/ من گرفتم تو نگير...
*
شنیدم کارفرمایی نظر کرد/ ز روی کبر و نخوت کارگر را/ روان کارگر ازوی بیازرد/ که بس کوتاه دانست آن نظر را/ بگفت ای گنج ور این نخوت ازچیست/چو مزد رنج بخشی رنجبر را/ من از آن رنج بر گشتم که دیگر/ نبینم روی کبر گنج ور را/ تو از من زور خواهی من ز تو زر/ چه منت داشت باید یکدگر را/ تو صرف من نمایی بدره ی سیم/ مَنَت تاب روان نور بصر را/ منم فرزند این خورشید پر نور/ چو گل بالای سر دارم پدر را/ مدامش چشم روشن باز باشد/ که بیند زور بازوی پسر را/ زنی یک بیل اگر چون من درین خاک/بگیری با دو دست خودکمر را/ نهال سعی بنشانم در این باغ/ که بی منت از آن چینم ثمر را/ نخواهم/ چون شراب کس به خواری/ خورم یا کام دل خون جگر را/ ز من زور و ز تو زر، این به آن در/ کجا باقیست جا عجب و بطر را/ فشانم از جبین گوهر در آن خاک/ ستانم از تو پاداش هنر را/ نه باقی دارد این دفتر نه فاضل/ گهر دادی و پس دادم گهر را/ به کس چون رایگان چیزی نبخشند/چه کبرست این خداوندان زر را/ چرا بر یکدگر منت گذارند/ چو محتاجند مردم یکدگر را
*
این جهان پیش رادمردِ حکیم// هست محنت‌فزای ِغم آباد// زن و مرد و شه و گدا دارند// همه از دست این جهان فریاد// چشم عبرت گشا ببین که چه‌سان// مسند جم بداد بر کف باد// پیرزالی است نوعروس‌ نمای// کرده در زیر خاک بس داماد// همه ناکام از زمانه روند// هیچ‌کس نیست از جهان دل‌شاد// جامهٔ مرگش آسمان دوزد// هرکه اندر زمین ز مادر زاد
*
تو اين كرم سياست چيست داري؟/ چرا پا بر دم افعي گزاري؟/ سياست پيشه مردم حيله سازند/ نه مانند من و تو پاكبازند/ سياست پيشگان در هر لباسند/ بخوبي همدگر را مي شناسند/ بدين رو يكديگر را پاس دارند/ يكيشان گر به چاه افتد در آرند/ نمي داني كه ايران است اينجا/ حراج عقل و ايمان است اينجا
*
رعایا جملگی بیچارگانند/ که از فقر و فنا آوارگانند/ تمام از جنس گاو و گوسفندند/ نه آزادی نه قانون می‌پسندند/ برای همچو ملت همچو مردم/ نباید کرد عقل خویش را گم
*
 هر وعده که دادند به ما باد هوا بود/ هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند/ این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند/ این ها همه از غفلت و بیحالی ما بود
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند/ هر چیز در این خانه که بی برگ و نوا بود
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا/ این ها همه لالایی_ خواباندن ما بود
ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند/ یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود
برخی از مواضع و دیدگاه های او
ایرج موضع سختی در برابر حجاب داشته است. این موضع را می‌توان به راحتی در قطعه ی «کاروانسرا» مشاهده کرد. در جای‌جای دیوان ایرج از این مقوله سخن رفته و همین موضع باعث مخالفت دو گروه متفاوت، با ایرج و افکار او شده است: گروهی که به دلیل تمایلات مذهبی با ایرج مخالفت اصولی و عقیدتی داشتند و گروهی که به لحاظ سیاسی به دنبال فرصتی برای ضربه زدن به او بودند. به هرحال با روی کار آمدن رضا شاه، گروه دوم از جمع مخالفان جدا شده و طرفدار او شدند. این شاعر همچنین برخی از عقب‌ماندگی کشور را به سبب عمل گروهی از روحانیون و روضه‌ خوانان می‌دانست. او غزلی نیز در هجو شیخ فضل‌الله نوری دارد ایرج منتقد اوضاع جامعه ی سنتی زمان خویش بود. او به راحتی با زبان مطایبه و طنز، از برخی از رسوم ایرانیان (مانند بلند شدن در جلوی پای اشخاص هنگام ورود به مجلس) انتقاد می‌کرد... او اگرچه در خصوص روابط کارگر و کارفرما با دیگر شعرای معاصر خویش همچون فرخی یزدی، میرزاده عشقی و عارف قزوینی همکلام می‌شد، ولی در این خصوص از چارچوب رفع تکلیف فراتر نرفته و تنها به کبر و غرور کارفرما ایراد می‌گرفت... ایرج (همراه با مخبرالسلطنه هدایت) از اولین شاعرانی است که شعری را بطور خاص برای کودکان سروده است... ایرج همچنین ازجمله نخستین مردانی در ایران شناخته می‌شود که از جنبش‌ های حامی حقوق زنان حمایت کرده است: تارنمای ویکی پدیا
ايرج ميرزا را بايد يکی از معماران ادبيات نو کودکان ايران دانست. زيرا آگاهانه برای کودکان شعر سروده است. او مانند ديگر آغازگران اين راه، در کنار آفرينش آثار ديگر به ادبيات کودکان می پرداخت. ايرج ميرزا در روند رخدادهای انقلاب مشروطيت با جريان های نو انديش در گستره ی آموزش و پرورش آشنايی يافت و بر آن شد که برای کودکان شعر بگويد و از اين راه به آموزش و پرورش آن ها بپردازد (تاريخ ادبيات کودکان ايران تالیف محمد هادی محمدي و زهره قاييني): تارنمای دائرةالمعارف شهر تبريز
نظریاتی در مورد سروده های او
نادر نادرپور مقاله ‌ای درباره ی شناخت ایرج و آثار منظوم او دارد و در این مقاله اشاره‌ می‌کند: «آشکار است که در این جا قصد مقایسه ی این دو سخنور بزرگ (یعنی‌ استاد بهار و ایرج) در میان نیست اما جبر تاریخ با تقدیر این دو دوست‌ نزدیک را شاید به رغم میل خودشان روبروی یکدیگر نشانده است. بهار واپسین سخنور بزرگ سنت‌گراست و ایرج نخستین شاعر بزرگ‌ بدعت‌گذار، بهار سخنوری است که کلامی ادیبانه دارد و ایرج شاعری‌ است که الفاظ عامیانه به کار می‌برد. در شعر بهار لفظ بر معنی می ‌چربد و در شعر ایرج معنی بر لفظ . در طبع بهار حماسه راه بر طنز و تغزل می‌بندد و در طبع ایرج طنز بر تغزل می ‌آمیزد و از حماسه می ‌پرهیزد. بهار شاعری‌ سیاسی است و ایرج شاعری اجتماعی و میان این دو فرق است»
محمّد گلبن می نویسد : «ایرج یکی از بهترین و هشیارترین گویندگانی است که در معاصرین او سراغ داریم. طرز بیانی که در آثار او می‌خوانیم به خواننده یک هشیاری و آگاهی خاصی می‌دهد از این رو او را در زمینهء کار خود در یکصد و پنجاه سال گذشته در میان هم‌عصران خود بی‌مانند نشان می‌دهد در آثاری که دوستان او در رثاء او به وجود آورده‌اند به خوبی‌ درجه ی علاقه دوستانش را به او می‌توان شناخت.
 استاد بهار دو قطعه ی زیبا در رثاء ایرج‌ ساخته که هر دو قطعه در حال و هوای سخن خود ایرج است، به همان سادگی و روانی‌ کلام ایرج:
ایرجا رفتی و اشعار تو ماند/ کوچ کردی تو و آثار تو ماند/ چون کند قافله کوچ از صحرا/ آتشی می‌نهد از خویش به جا/ بار بستی تو ز سرمنزل من/‌ آتشت ماند ولی در دل من/ بعد عمری دل یاران بردن/‌ دل ما سوختی از این مردن/ چون کبوتر بچه‌ی پروازی/‌ برگشودی پر و کردی بازی/ اوج بگرفتی و بال افشاندی/‌ ناگهان رفتی و بالا ماندی/ روح پاک تو گذشت از افلاک/‌ تن زار تو فرو خفت به خاک/ قلم شاعری از کار افتاد/ ادبیات ز مقدار افتاد/ در عزای تو قلم خون بگریست/‌ نتوان گفت که او چون بگریست/ بی‌تو رندی و نظربازی مرد/ راستی سعدی شیرازی مرد
استاد بهار به طرز زیبایی ایرج را شناسانده است. هیچ تکه‌ای را در شناخت ایرج‌ فروگذار نکرده است. اگر با دقت دو قطعه ی استاد بهار را خواننده مطالعه کند درمی‌یابد که‌ استاد در هر بیتی یکی از صفات برجسته ی ایرج را بیان کرده است. و نیز استاد در قطعه‌ دیگرش که در سلاست کم‌نظیر است، در مرگ ایرج سروده است که:
سکته کرد و مرد ایرج میرزا/ قلب ما افسرد ایرج میرزا/ بود مانند می صاف طهور/ خالی از هر دُرّد ایرج میرزا/ ای دریغا کانچه ره آورد بود/ رفت و با خود برد ایرج میرزا: تارنمای نورمگ
نویسنده ای با نام مستعار "مردی از دیار پارس" در وبسایت خود چنین نوشته است : در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه ی افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی می کند زندگی روزانه ی ایران عصر خود را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار می دارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمی تواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد. در اشعار ش افکار دموکراتیک خود را به خوبی منعکس کرده  درد های جامعه را به خوبی نمایش می دهد راز موفقیت او در سادگی و ساده گویی است که او را شاعر شیرین سخن گویند ، ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیک ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند: تارنمای مردان پارس
علی اکبرعباسی فهندری در مقاله‌ای با عنوان «نگاهی گذرا به زندگی و شعر ایرج ‌میرزا» نوشته است: «ایرج از شاهزادگان قاجار بود ولی هیچ‌گونه تعصب کورکورانه نسبت به شاهان قاجار نداشته و احمدشاه و محمدعلی شاه را هجو و نقد کرده است. او با فریب و تزویر بعضی از شیوخ  و طلاب آن زمان که از اسلام تصویری غیراجتماعی و غیر واقع ارائه می‌دادند به مبارزه برخاست. هنوز هم هستند عده‌ای که با عدم شناخت در افکار وعقاید ایرج‌میرزا، او را شخصی ضد دین و فرنگی‌ مأب می‌دانند، درصورتی که این‌چنین نیست. بلکه او فردی آزادی‌خواه و روشنفکر بوده و در بسیاری از اشعارش ارادت خود را به ائمه‌ی اطهار، ابراز داشته است: بسیاری از تارنماها
همچنین نگاه کنید به
نوشتاری به زبان انگلیسی پیرامون "ایرج میرزا" از همین نگارنده: 
تهیه و تدوین
دکتر منوچهر سعادت نوری

۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

یادداشت هایی پیرامون زندگی و آثار علی‌اکبر سعیدی سیرجانی


ماجرای زندگی او
علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، ادیب، پژوهشگر و نویسندهٔ ایرانی در تاریخ ۲۰ آذرماه سال ۱۳۱۰ در سیرجان متولد شد. پس از تحصیل در دورهٔ دبستان در زادگاهش در سال ۱۳۲۷ برای ادامه تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد. در سال ۱۳۳۰ برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه به دانشگاه تهران رفت و همزمان با پایان‌یافتن تحصیلش پدر خود را از دست داد. بعد از چند سال تدریس در مناطق سیرجان و بم به تهران رفت و نخستین همکاری‌های خود را با دکتر معین برای لغت نامه دهخدا آغاز کرد. وی از سال ۴۴ تا ۵۷ با بنیاد فرهنگ ایران همکاری و تدوین واژگان قسمت حرف میم از لغت نامه را بر عهده داشت. وی با ارائه مقالات فرهنگی در مجلاتی چون نگین و بامشاد به نقد حکومت وقت و جمهوری اسلامی می‌پرداخت. مجموعه مقالات او در کتاب‌هایی با عناوین شیخ صنعان، در آستین مرقع و ای کوتاه آستینان به چاپ رسید که بعدها ممنوع شدند. کتاب‌های او در حکومت جمهوری اسلامی به جز معدودی در شمار کتاب‌های ضاله (گمراه‌کننده) درآمده‌اند و ممنوع‌الطبع به شمار می روند. سعیدی سیرجانی پس از انقلاب با انتقادهای خود از حکومت، مغضوب حاکمان ایران شد و بیش از پیش، با نامه‌هایی که به رهبر ایران می‌نوشت، مغضوب واقع شد، تا جایی که حکم ارتداد وی را در پی داشت؛ و سرانجام آنچنان‌که خود انتظار داشت توسط حکومت به‌طور مرموزی از دنیا رفت: تارنمای ویکی‌پدیا
بنیاد فرهنگ ایران، نهادی بود پژوهشی که برای پاس، گسترش، و پیش‌برد زبان پارسی در مهر ماه ۱۳۴۳ بنیان شد. بنیاد فرهنگ ایران سازمانی غیر انتفاعی و دارای شخصیتی حقوقی بود. دکتر پرویز ناتل خانلری دبیرکل بنیاد فرهنگ ایران بود: تارنمای ویکی‌پدیا
ویژگی‌های نثر سعیدی سیرجانی : یکی از ویژگی‌های بی‌نظیر سعیدی سیرجانی احاطه ی همز‌مانش بر چند موضوع جداگانه و از جمله ادبیات فارسی، عرفان و نیز تاریخ ایران بود و در هر سه زمینه به عنوان فردی خبره و کارشناس مطلب می‌نوشت‌. لحن و نوع بیان سعیدی سیرجانی متأثر از روحیه مردمان زادگاهش گرم و صمیمانه بود. نوشته‌های او گاه در میان طنز و جدیت و خشم و شادی و اندوه سیال‌اند. این حافظ‌شناس و استاد ادبیات، از معدود نویسندگانی است که نثر دوپهلو و روانش، هم به مذاق اهل ادب خوش می‌نشیند و هم خوانندگان عادی به دور از پیچیدگی‌های استعارات و صنایع ادبی از آن لذت می‌بردند. از ویژگی‌های نثر وی ، آوردن امثال و کنایات و سخنان بزرگان در لابلای جملات و به صورت متعادل است. آن‌چه خوانندگان ، بالاخص خوانندگان عادی را علاقه مند به نوشته‌هایش می‌کند، پرهیز از ریا و تزویر و التزام به اخلاق و آزادگی و انسانیت در جای‌جای نوشته‌هایش است
http://www.ssirjani.com/writings.htm
نمونه ای از آثار او
کتابها : آشوب یادها / شیخ صنعان / در آستین مرقع / ای کوته‌آستینان / سیمای دو زن / ضحاکِ ماردوش / ته بساط / بیچاره اسفندیار / قافله‌سالارِ سخن خانلری / شهسوار عرصهٔ آزادگی
آثار منظوم : شیخ ریا / سوز و گداز / آخرین شراره‌ها / افسانه‌ها  / زیر خاکستر
تصحیحات و گردآوری ها : شيرين‌سخنانِ گمنام / تاريخ بيداری ايرانيان (نوشته ناظم الاسلام کرمانی) / بدايع الوقايع (نوشته واصفی هروی) / واژه نامک (تنظيم و نشر يادداشتهای عبدالحسين نوشين) / ذخيره ی خوارزمشاهی (نوشتهٔ اسماعیل جرجانی)
*
نوشته ی علی اکبر سعیدی سیرجانی درباره ی «فرهنگ ملی» از کتاب در آستين مرقع : «فرهنگ ملی» مجموعه‌ای است از هنرها و ذوقيات و آداب و سنن و تاريخ هر ملت؛ و مايه‌ی تشخص آن ملت است در بين ديگر اقوام جهان. از نقاشی و موسيقی گرفته تا عقايد دينی و سنت‌های قومي، از شيوه‌ی جهان‌بينی و زمينه‌ی فكری گرفته تا آداب معاشرت و پندارهای خرافي، همه تارهای ظريفی هستند از شيرازه‌ی ديرگسلی كه اسناد هستی و كتاب تمدن و فرهنگ يك ملت را از آسيب پراكندگی در امان می‌دارد. جلوه و بروز عناصر سازنده‌ی فرهنگ ملی هميشه به يك سان و يك اندازه نيست. در هر ملتی به اقتضای جريان تاريخ و حوادثی كه بر او گذشته است پاره‌ای از اين عناصر مجال ظهور و گسترش بيشتری يافته‌اند و پاره‌ای ديگر كه از اين تجلی مستقيم و خودنمايی ممنوع بوده‌اند از دريچه‌ای ديگر در صحنه‌ی حيات آن ملت ظاهر شده‌اند و به هر صورت وظيفه‌ی خود را در ساختمان فرهنگ ملی ادا كرده‌اند. بنابراين همچنان كه جلوه‌های عناصر و اجزا فرهنگ ملی يكسان نيست، تأثير و سهم آنها در تكميل تمدن و تثبيت هويت يك ملت نيز به يك اندازه نمی‌تواند باشد. عنصری در اين مجموعه ارزش و اثرش بيشتر است كه در مضايق زمانه بار عناصر ديگر را به دوش كشيده و به آن‌ها با همه‌ی دشواري‌ها و موانع امكان تجلی و ادامه‌ی حيات داده و به عبارتی روشن‌تر عناصر ممنوع را نگهداری و حمايت كرده باشد.
در بعض ملتهای جهان بار نگهداری از اجزاء سازنده‌ی فرهنگ ملی - به علل گوناگون- بر دوش يك عنصرافتاده و اين جزء بتدريج به صورت ركن استواری درآمده است كه همه‌ی جلوه‌های تمدن و مظاهر فرهنگ يك ملت را تحمل می‌كند و در پناه حمايت و پرورش خود می‌گيرد و از دستبرد حوادث محفوظشان می‌دارد. چون پهلوان كوه‌پيكر قوی‌پنجه‌ای كه در هجوم بی‌امان دشمنان، سينه سپر كرده پای مردی بر زمين فشرده و سرداران ارزنده اما زخمی قوم خود را در پناه خويش گرفته و از مهلكه رهانده است. چون بست مقدسی كه آزادگان را از زخم تازيانه‌ی استبداد و سنگسار تعصب عوام در پناه خويش امان داده است... بیشتر
درباره ی منظومه ی شیخ ریا
شیخ ریا، عنوان داستانی منظوم در کتاب افسانه‌ها است، که توسط علی اکبر سعیدی سیرجانی به نظم کشیده شده‌است. گرچه اصل این داستان در سال ۱۳۴۰ خورشیدی و بنا به توصیهٔ دکتر مظفر بقائی کرمانی خطاب به سعیدی سیرجانی، توسط وی سروده شده و در مجله خواندنیها و همینطور دو نوبت (در سال‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱) در قالب کتاب افسانه‌ها چاپ و منتشر شده بود، امّا شهرت اصلی و جهانگیر آن، پس از تجدید چاپ آن، با برخی اصلاحات و اضافات اندک، بود که در سالهای بعد از انقلاب ۵۷ و در خارج از ایران صورت گرفت. این شهرت بیشتر بواسطهٔ قدرت یافتن روحانیون در ایران و به خاطر تعریض‌ها و کنایات متعددی بود که در سرتاسر ابیات شیخ ریا، نسبت به حکومت روحانیون به کار برده شده بود: تارنمای ویکی‌پدیا
شیخ ریا ، اثری از سعیدی سیرجانی که کمتر خوانده شده است : یکی از کارهای تکان‌دهنده و پرمعنای سعیدی سیرجانی ، مثنوی شیخ ریاست که به همراه منظومۀ دیگری به‌نام «یک شب و دو منظره» در مجموعه‌ای به‌اسم افسانه‌ها در سال ۱۳۷۱ خورشیدی توسط انتشارات مزدا در کالیفرنیا چاپ شده است.سعیدی در یادداشت و مقدمه اول منظومه یادآور شده که این اثر را در سال ۱۳۴۲ ساخته است که با خواندن منظومه و تطبیق حرف‌ها، وقایع و شعارها، به‌نوعی بهانه برای رفع شبهه می‌ماند بی آن که خواننده اصل موضوع را از دست بدهد و گمراه شود... در منظومۀ «شیخ ریا» سعیدی سیرجانی داستانی ساخته و پرداخته است که در روزگاری نامعلوم و در سرزمینی ناشناس اتفاق می‌افتد. اما در خلال ابیات منظومه، اشاره‌های روشن و آشکار او به مسائل روز و چهره‌های شناخته‌شده نشان می‌دهد که شاعر چگونه با استفاده از فضای داستانی، قصد رسوا کردن شیخان ریا را داشته است. داستان اینطور آغاز می‌شود:
خسروی ، دادگستری ، جم جاه/ دختری داشت خوبرو ، چون ماه/ سرو قدش ، نهال باغ کمال/ ماه رویش ، چراغ چشم جمال/ سر زلفش ، کنایت از ظلمات/ لب لعلش ، کلید آب حیات/ خواستارش ، به جان سرافرازان/ سرکشان بر درش ، سراندازان/ سروران ، در غمش هلاک شده/ «ای بسا آرزو که خاک شده»...
http://khaandaniha.com/text/1655
سال شمار زندگي او
علی‌اکبر سعیدی سیرجانی در مورد واژه ی " سیرجانی" در نام خانوادگی خود چنین نوشت : "این کلمه ی سیرجانی که دنبال اسم بنده چسبیده است جنبه قانونی و رسمی ندارد ، یعنی در شناسنامه ام نیست. این ملازم دائمی را خود بنده بیست و چند سال پیش انتخاب کرده و به سعیدی افزوده ام"  
۱۳۱۰  (بيستم آذرماه) تولد در سيرجان 
۱۳۱۷  ورود به دبستان 
۱۳۲۷  شروع تحصيل در دانشسرای مقدماتی کرمان 
۱۳۲۸  چاپ مجموعه‌ی شيرين‌سخنانِ گمنام 
۱۳۳۰  چاپ مجموعه شعرِ سوز و ساز 
۱۳۳۲  چاپ مجموعه شعرِ آخرين شراره‌ها 
۱۳۳۰ تا ۱۳۳۴  تحصيل در رشته‌ی فلسفه دانشگاه تهران، به تشويق روانشاد علی اصغر حکمت 
۱۳۳۴  فوتِ پدر 
۱۳۳۴ تا ۱۳۴۰  دو سال تدريس در سيرجان، سه سال تدريس در مدارس بم و سپس انتقال به تهران 
۱۳۴۰  آغاز به تاليف در لغت‌نامه‌ی دهخدا به دعوتِ روانشاد دکتر معين 
۱۳۴۱  ازدواج با مهرانگيز زرندی 
۱۳۴۴ تا ۱۳۴۲  چاپ مجموعه افسانه ها (داستان منظوم) آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۴۲  چاپ مجموعه شعر خاکستر 
۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱  حرف ن لغت نامه دهخدا ( کامل، در يازده مجلد) 
۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸  چاپ مجموعه زير خاکستر( منتخب اشعار)
۱۳۴۴  همکاری با بنياد فرهنگ ايران (از آغاز تاسيس توسط دکتر خانلری)، نخست در سمت مسئول انتشار کتاب وسپس به عنوان معاونت علمی و فنی بنياد
۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷  حفظ چند ساعتی تدريس در دانشکده های ادبيات و پژوهشکده بنياد 
۱۳۴۶ تا ۱۳۴۹  گردآوری و چاپ تاريخ بيداری ايرانيان( به قلم ناظم الاسلام کرمانی، دو بخش) 
۱۳۴۹  تصحيح و نشر بدايع الوقايع ( تاليف واصفی هروی، براساس چاپ بلد يروف، ۲ جلد) 
۱۳۵۲  قسمتی از حرف م لغت نامه دهخدا ( دو مجلد) 
۱۳۵۲  واژه نامک ( تنظيم و نشر يادداشتهای عبدالحسين نوشين) 
۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵  تلخيص و شرح اشعار خسرو و شيرين نظامی گنجوی 
۱۳۵۴  تلخيص ليلی و مجنون نظامی گنجوی 
۱۳۵۶  آشوب يادها ( مجموعه مقالات) چاپ اول در مجله يغما، چاپ دوم در مجله خواندنيها، چاپ سوم به صورت کتاب 
۱۳۵۶  چاپ ذخيره خوارزمشاهی ( چاپ عکسی نسخه ای کامل و کهن، با مقدمه و فهرست) 
۱۳۵۷  کناره‌جويی از بنياد فرهنگ ايران و تدريس با تقاضای بازنشستگی 
۱۳۵۷  همکاری در چاپ مجله بامشاد 
۱۳۵۷ـ۱۳۵۸  چاپ مجموعه مقالات با عنوان شيخ صنعان در مجله نگين
۱۳۵۷، ۱۳۶۱، ۱۳۶۳  تجديد چاپ تاريخ بيداری ايرانيان 
۱۳۶۱،۱۳۶۳  تصحيح و نشر وقايع اتفاقيه ( گزارشهای خفيه نويسان انگليس در اواخر عهد قاجار) 
۱۳۶۲  گردآوری و چاپ يادداشتها ( به قلم صدرالدين عينی، با فرهنگ لغات تاجيکی) 
۱۳۶۳،۱۳۶۴  در آستين مرقع ( مجموعه مقالات) آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۷۲،۱۳۶۷  ای کوته آستينان ( مجموعه چند مقاله) آخرين چاپ ۱۳۷۵ 
۱۳۶۷  تدريس ادبيات فارسی به دعوت دانشگاه کلمبيا، نيويورک 
۱۳۶۷،۱۳۶۸  سيمای دو زن ( تحليلی از چهره شيرين و ليلی در خمسه نظامی) آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۶۸،۱۳۶۹  ضحاک ماردوش ( گزارشی از شاهنامه). آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۶۹  ته بساط آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۶۹  تفسير سور آبادی ( از قرن پنجم، مقابله با ۱۶ نسخه کهن با تعليقات و فهرست لغات) در ۶ مجلد که از حدود پانزده سال قبل آن را آغاز کرده بود 
۱۳۷۰  قافله سالار سخن در ياد بود دکتر خانلری 
۱۳۷۰  بيچاره اسفنديار ( گزارشی از شاهنامه) آخرين چاپ ۱۳۷۲ 
۱۳۷۰  فرهنگ لغت فارسی و کتاب "عرصه دار ميدان آزادی" آماده‌ی چاپ شده بود که متاسفانه به همراه تمامی فيش‌ها و همچنين نسخه‌ی تکميل شده‌ی شيخ صنعان توسط مامورين جمهوری اسلامی به يغما رفت
http://www.ssirjani.com/
مشهورترین سروده های او
خدا ناشناس
خبر داری ای شیخ  دانا ،که من/ خدا ناشناسم ، خدا ناشناس
نه سربسته گویم دراین ره ، سخن/ نه از چوب تکفیر دارم ، هراس
زدم چون قدم ازعدم ، در وجود/ خدایت ، برم اعتباری نداشت
خدای تو ، ننگین و آلوده بود/ پرستیدنش ، افتخاری نداشت
خدائی بدینسان ، اسیر نیاز/ که برطاعت چون توئی بسته چشم
خدائی ، که بهر دو رکعت نماز/ گه آید به رحم و گه آید به خشم
خدائی ، که جز در زبان عرب/ به دیگر زبانی ، نفهمد کلام
خدائی ، که ناگه شود در غضب/ بسوزد به کین ،خرمن خاص وعام
خدائی چنان خودسر و بلهوس/ که قهرش ، کند بی گناهان تباه
به پاداش خشنودی یک مگس/ ز دوزخ ، رهاند تنی پرگناه
خدائی ، که با شهپر جبرئیل/ کند شهرآباد را ، زیرو رو
خدائی ، که در کام دریای نیل/ برد لشگر بیکرانی ، فرو
خدائی ، که بی مزد و مدح و ثنا/ نگردد به کار کسی ، چاره ساز
خدا نیست بیچاره ، ورنه چرا/ به مدح و ثنای تو دارد نیاز
خدای تو گه رام وگه سرکش است/ چو دیوی که اش بایدافسون کنند
دل او به"دلال بازی" خوش است/ وگرنه "شفاعت گران" چون کنند؟
خدای تو ، با وصف غلمان و حور/ دل بندگان را بدست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور/ به زیر نگین ، هرچه هست آورد
خدای تو ، مانند خان مغول/ "به تهدید چون کشد تیغ حکم"
ز تهدید آن کارفرمای کل/ "بمانند کر و بیان صم و بکم"
چو دریای قهرش ، بر آید به موج/ نداند گنه کاره از بیگناه
به دوزخ فرو افکند فوج فوج/ مسلمان و کافر ، سپید وسیاه
خدای تو ، اندر حصار_ ریا/ نهان گشته ، کز کس نبیند گزند
کسی دم زند گربه چون وچرا/ به تکفیر گردد ، چماقش بلند
خدای تو با خیل_ کروبیان/ به عرش اندرون ، بزمکی ساخته
چو شاهی که از کار خلق جهان/ به کار_ حرمخانه پرداخته
نهان گشته در خلوتی تو بتو / به درگاه او ، جز ترا راه نیست
توئی محرم او ، که از کار او / کسی در جهان ، جز تو آگاه نیست
تو زاهد ، بدینسان خدائی بناز/ که مخلوق طبع کج اندیش توست
اسیر نیاز است و پابند آز/ خدائی چنین ، لایق ریش توست
نه پنهان نه سربسته گویم سخن/ خدا نیست این جانور، اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا ، که من/ خدا ناشناسم ، اگر این خداست
*
عاشق صبح سپید
هیچ باور داری زیر این بر شده ی دُود وَش زنگاری/ سرزمینی است عجیب، همه چیزش وارون
کاندر او ، مرگ به از زندگی است/ شرف انسان ، در بندگی است
دیده ، گریان خوب است و لب خندان ، بد/ موهبت های خدا ، فقر و نیاز و مرض است
که کنی عصیان ، روزی تو اگر سیر شوی/ هیچ پنداشتی ، ای بسته به آینده امید
عاشق_ صبح سپید/ ای به سودای_ طلوع_ سحری جسته ز جا راه پیمای_ جهان_ فردا
کز پس عمری سعی و عمل ، شوق و امید/ زیر آوار شب تیره ، زمین گیر شوی؟
وندر این دامگه_ جهل وجنون ، زرق و ریا/ به گناهی که چرا ، دم زدی از چون وچرا
هدف_ ناوک_ مردافکن_ تکفیر شوی
هیچ پیش آمده ، کز هستی دلگیر شوی/ هیچ پیش آمده ، کز جان و جهان سیر شوی
***
غزل "خدا ناشناس" با اجرای حسن خیاط باشی
https://www.youtube.com/watch?v=T8k6vwEAhME
سروده ی "هیچ پیش آمده" (عاشق صبح سپید)
https://www.tribunezamaneh.com/archives/11747
پایان او
اکبر گنجی می‌گوید: "سعید امامی در جمعی از افراد قابل اعتمادش توضیح داده بود که در زمان بازداشت سیرجانی ابتدا و با برنامه‌ریزی قبلی- به وی یکی از خوراکی‌های مورد علاقه ‌اش یعنی "ارده" داده شد و به دلیل آن که این ماده ی غذایی باعث قبض شدن معده و یبوست می‌گردد، سعیدی سیرجانی از مراقبین و بازجویانش طلب داروی مسهل می‌کند. سعید امامی توضیح داده بود که به جای شیاف مُلیّن به سعیدی سیرجانی "شیافی ساخته شده از پتاسیم" داده شد، تا به عنوان توصیه پزشک از آن استفاده کند. پتاسیم به سادگی می‌تواند قلب انسان را از کار بیندازد. پس از مرگ سعیدی سیرجانی علت مرگ وی را حمله قلبی عنوان نمودند". به گفتهٔ امیرفرشاد ابراهیمی، سیرجانی توسط سعید امامی شکنجه شده و به قتل رسیده‌است. سعیدی سیرجانی در بهشت زهرا (قطعه: ۷۱ ردیف:۱۳۳ شماره:۸۶) به خاک سپرده شده ‌است: تارنمای ویکی‌پدیا
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_16.html
بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها

۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

یاد نامه ها: ۳۰ - یاد نامه ی ادیب‌ الممالک فراهانی


ماجرای زندگی او
محمد صادق ادیب‌ الممالک فراهانی، ملقب به امیرالشعرا و متخلص به امیری و پروانه شاعر، ادیب و روزنامه نگار دوره مشروطه بود. او در روز ۱۱ مرداد ماه سال ۱۲۳۹ خورشیدی در روستای گازران یا جعفریه ی اراک به‌ دنیا آمد. گازران هم اکنون جزء تقسیمات استان قم می باشد. پدرش حاجی میرزا حسین، برادرزاده قائم مقام فراهانی بود. محمدصادق در پانزده سالگی و پس از مرگ پدرش به تهران آمد و به پایمردی حسنعلی‌خان امیرنظام گروسی، به دستگاه طهماسب میرزا مؤیدالدوله راه یافت... ادیب الممالک مردی بود به تمام معنی ادیب که در لغت فارسی وتازی تبحر داشت و بر ادب و تاریخ و قصص و روایات عرب و عجم مسلط بود و همین امر سبب شد که نه تنها قصاید و مدایح بلکه اشعار سیاسی و یا سروده ی "نماز" او نیز از دسترس فهم مردم عامه خارج گردد: 
نماز شام کز قندیل کوکب/ چراغان کرد گردون ، خیمه شب
فرو بستند گویی نو عروسان/ به گردن عقد لولوی مثقب 
و یا گسترده بر طاقی به عمدا/ پرندی نیلگون یکسر مذهب 
و یا چون خیمه ای یا میخ زرین/ که از مشکین طنابستی مطنب 
و یا با کلک زرین بر نبشتند/ به مشکین لوح سطری چند معرب: تارنمای مردان پارس
ادیب از سال ۱۳۰٧ تا ۱۳۱۱ه‍.ق همراه امیر نظام در مناطقی مانند آذربایجان، کردستان، کرمانشاه به سر می‌برد. درسالهای ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ ه‍.ق در تهران به سر می‌برد و در دارالترجمه ی دولتی مشغول به کار بود. در سال ۱۳۱۴ ق بار دیگر همراه امیرنظام به آذربایجان رفت و هنگامیکه مدرسه لقمانیه تبریز در سال ۱۳۱۶ ه‍.ق افتتاح شد، معاونت آنجا را عهده دار گشت و در همین سال روزنامه ی ادب را در تبریز منتشر ساخت. در سال ۱۳۱۸ ه‍.ق راهی خراسان شد و انتشار روزنامهٔ ادب را تا سال ۱۳۲۰ در آنجا پی گرفت. در سال ۱۳۲۱ه‍.ق به تهران آمد و سردبیری روزنامهٔ ایران سلطانی را تا سال ۱۳۲۳ عهده دار شد. در این سال به بادکوبه رفت و انتشار بخش فارسی روزنامه ی ارشاد را که به ترکی منتشر می‌شد، بر عهده گرفت.
در سال ۱۳۲۴ ه‍.ق بار دیگر به تهران بازگشت و این بار سردبیری روزنامه ی مجلس به او سپرده شد. او در سال ۱۳۲۵ ه‍.ق روزنامه عراق عجم را در همین شهر منتشر ساخت. در دوران استبداد محمد علیشاه ، ادیب به صف مشروطه‌خواهان پیوست، و در سال ۱۳۲۷ه‍.ق همراه با مجاهدان ، فاتح وارد تهران شد. در سال ۱۳۲۹ه‍.ق وارد عدلیه یا دادگستری امروزی شد و تا پایان عمر به ریاست چندین شعبه عدلیه در شهرهای اراک، سمنان، ساوجبلاغ و یزد منصوب شد. ادیب‌الممالک فراهانی در روز ۲ اسفند ۱۲۹۵ خورشیدی (۲۸ ربیع‌الثانی سال ۱۳۳۵ه‍.ق) در شهر یزد سکته کرد و در همین سال پس از بازگشت به تهران درگذشت. آرامگاه او در شهر ری است: تارنمای ویکی پدیا
مشهورترین سروده های او
برخیز شتربانا
برخیز شتربانا بربند کجاوه  کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه  وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه  در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینه ام آتشکده پارس نمودار
مرغان بساتین را منقار بریدند  اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکم خواره به گلزار چریدند  گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند  یاران بفرختندش و اغیار خریدند
آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم  زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم  اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه دیباج گرفتیم  ماییم که از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیار
درچین و ختن ولوله از هیبت ما بود  در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود  غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیه نهان در کنف رأیت ما بود  فرمان همایون قضا آیت ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت و سیار
خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم  وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم  وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو ختن از ترک ستاندیم  ماییم که از خاک بر افلاک رساندی
نام هنر و رسم کرم را به سزاوار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم  درداو فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنچیم  چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم  ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه هزاریم به گلزار
ای مقصد ایجاد سر از خاک به در کن  وز مزرع دین این خس و خاشاک به در کن
زین پاک زمین مردم ناپاک به در کن  از کشور جم لشکر ضحاک به در کن
از مغز خرد نشئه تریاک به در کن  این جوق شغالان را از تاک به در کن
وز گله اغنام بران گرگ ستمکار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته  دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته  وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته  چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را  از دود و شرر تیره نموده است فضا را
آتش زده سکان زمین را و سما را  سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمت حق بهر خدا را  زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکاف ز هم سینه این ابر شرر بار ...
قصیده ی ای وطن
ای خزیده در این سرای کهن/ وی دمیده چو گل درون چمن
نکته ای گویمت که گر شنوی/ شاد مانی به جان و زنده به تن
آدمی را چو هفت مهر به دل/ نبود کم شمار از اهریمن
مهر ناموس و زندگانی و دین/ عزت و خاندان و مال و وطن
وان که بیهوده بگذراند عمر/ هست نادان و ابله و کودن
وان که ایمان به دین خویش نداشت/ از بدی های او مباش ایمن
وان که قدر شرف نداند باد/ ذل و فقرش قبا و پیراهن
وان که اسراف پیشه کرد به مال/ نشود شمع خانه اش روشن
وان که حب وطن نداشت به دل/ مرده زان خوبتر به مذهب من
ای وطن ای دلِ مرا مأ وا/ ای وطن ای تنِ مرا مسکن
ای وطن ای تو نور و ما همه چشم/ ای وطن ای تو جان و ما همه تن
ای مرا فکرت تو در خاطر/ وی مرا منّت تو بر گردن
ای تراب تو بهتر از کافور/ ای نسیم تو خوشتر از لادن
ای فضای تو به ز باد بهار/ ای هوای تو به ز مشک ختن
ای تف غیرت تــو خاره گداز/ ای می همت تو مرد افکن
پشه با یاری تو پیل شکار/ روبه از نیروی تو شیر اوژن
ای عیون کریمه را منظر/ ای عظام رمیمه را مدفن
ای غزالان شوخ را گلگشت/ ای درختان سبز را گلشن
نار تو خوبتر ز برد و سلام/ خار تو تازه تر ز ورد و سمن
با تو بر زهر جان ما مشتاق/ بی تو با نور چشم ما دشمن
از تو گر رو کنم به دار سرور/ هست در دیده ام چو نور حزن
از هوای تو مغزم آن شنود/ که رسول خدا ز باد یمن
ای به یاد تو در سرای سپنج/ ای به نام تو در جهان کهن
تخت جمشید و افسر دارا/ تیغ شاپور و رایت بهمن
ای به مهر تو با هزار اسف/ ای به راه تو با هزار شجن
خسته در هر رهی دو صد بهرام/ بسته در هر چهی دو صد بیژن
ای ز شاپور و اردشیر به پای/ مانده آباد دشت و باغ و چمن
ای زبهرام و یزد گرد به جای/ مانده ویران دیار و ربع و دمن
ای پی نرگس تو غرقه به خون/ چشم اسفندیار رویین تن
ای سپرده هزار دستانت/ خانه و آشیان به زاغ و زغن
ای پس از صد هزار رود و سرود/ خاسته از سرای تو شیون
از هوای تو هر که برگردد/ متوسل بود به جبت و وثن
وثنی بهترست از آن که به صدق/ نپرستد تو را بسان شمن
ای برادر بتاب از آتش ما/ آن دلی را که سخت تر ز آهن
گریه کن بر وطن که گریه ی تو/ چشم دل را همی کند روشن
به هوای وطن زنان گریند/ گر نگریی تو کمتری از زن
اعتدالیون ز سویی، انقلابیون ز یکسو
از دو چشمم ، آب یکسو گشته جاری ، خون ز یکسو/ دست و پایم ، بسته دین از یکطرف ، قانون ز یکسو
قامتم را ، کوژ دارد ، خون دل ، از دیده بارد/ آن قد موزون ، ز سوئی وان رخ گلگون ز یکسو
دوست از راهی ، بکین ما و دشمن از طریقی/ پطر ، یکسو در کمین ما ، و ناپلیون ز یکسو
باد ، از جائی خرابم می کند ، باران ز جائی‌/ کنت ، در سوئی کبابم میکند ، بارون ز یکسو
نوعروس ملک را کابین کنند از بهر خصمان/ اعتدالیون ز سویی، انقلابیون ز یکسو ...
آتش حب الوطن
تا زبر خاکی ای درخت برومند/ مگسل از این آب و خاک رشته پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم/ نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس/ مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر/ بشکن از او یال و برز و بگسل از این بند
ورنه چون ناموس رفت، نام نماند/ خانه نماند چو خانواده پراکند
خانه چو بر باد رفت، خانه‌خدا را/ خانه نمانَد به ده، به جان تو سوگند
رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد/ سوخته در باغ، هر درخت برومند
شور نشور است در جهان و تو در خواب/ گیرم خواب تو مرگ، تا کی و تا چند؟
رو غم آینده خور، گذشته رها کن/ کی بود آینده با گذشته همانند؟
هر نفسش زخمهای تازه به دل زد/ تا کهنش کرد گردش دی و اسفند
حالش بدرود گفته با لب خندان/ جانش تودیع کرده با دل خرسند
خاک است اندر دو چشم او زر و گوهر/ زهر است اندر مذاق او شکر و قند
گریه کند زار زار بر وطن خویش/ همچون یعقوب بهر گمشده فرزند
رخت فرابر به زیر شهپر سیمرغ/ تا ننهی پیش زاغ تیره، جگر بند
این وطن ما منار نور الهی است/ هم زنُبی خواندم این حدیث و هم از زند
آتش «حب‌الوطن» چو شعله فروزد/ از دل مؤمن کند به مجمره اسپند: ادیب‌الممالک فراهانی
آثار او
دیوان ادیب الممالک به اهتمام وحید دستگردی، تدوین و با تصحیحات و حواشی او در آبان ١٣١٢ خورشیدی در تهران جاپ شد. این دیوان در ٧٥٠ صفحه، حاوی مقدار زیادی قصاید ، قطعات ، ترکیب بندها و هجویه های نیشدار است که شاعر در هجو مخالفان، سروده است. ادیب در انواع شعر جز غزل که در آن توفیق نیافته و خصوصا در سرودن قصیده بسیار توانا است. در شیوه ی سخن سرایی ، پیرو استادان قدیم در دوره تجدید حیات ادبی است ، که از نشاط اصفهانی و صبای کاشانی آغاز و به خود او ختم شده و همطراز قاآنی و سروش است  ادیب حتی پس از انقلاب مشروطیت و اعلان آزادی هم به کشمکش های سیاسی و مطبوعاتی افتاد و میدان تازه ای بر فعالیت خود یافته، شکل اصلی شعر حود را که همان قصیده سرایی بود، از دست نداد. وی در این دوره که قدم به سلک روزنامه نگاری نهاده، مردی آزادیخواه و متجدد است. طلوع انقلاب را می ستاید، از گشایش مجلس استقبال و از اصول قدیمی، انتقاد می کند. می کوشد اقکار وطن پرستی را در ملت رسوخ دهد و با شور و احساسات از وضع رقت بار دهقانان ایران سخن می گوید.. او علاوه بر لغات عربی، لغاتی را نیز از زبان های اروپایی ، مانند اونیورسیته، فاکولته و رادیکال را نیز در شعر خود به کار می برد. از جمله جرایدی که به قلم ادیب الممالک منتشر شده است،،می توان از نامه هفته نامه ی "ادب" نام برد. این نشریه با خط نستعلیق و چاپ سنگی، با تصاویر دانشمندان و نامداران بزرگ جهان و مقالات علمی به قلم طبیب نجفقلی خان قائم مقامی و اشعار خود ادیب منتشر می شد: منابع و تارنماهای گوناگون
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_12.html
بخش های پیشین مجموعه ی یاد نامه ها

۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

ایرانیان در پهنه ی سرزمین نیاکان آریایی: ۷۲ - شهرهای آریایی نشین سبزوار و شهسوار


موقعیت جغرافیایی سبزوار و نام شناسی آن
سبزوار نام شهری است مشهور در خراسان - در قدیم الایام شهری بزرگ در آن اراضی بوده که اکنون جز ارکی از آن باقی نمانده و جعفرآباد نام قلعه ٔ محکم در آنجا ساخته شده بدست خوانین شادلو است. بیک فرسنگ فاصله در زیر دست آن جاده دزی خراب است و آن را "دز سپید" خوانده اند... حدود آن بشرح زیر است : از خاور بکوه سرخ و ارتفاعات خاوری دهنو سلیمان آباد و سنگرد و شهرستان نیشابور، از باختر بشهرستان بجنورد و شهرستان شاهرود، از جنوب بشهرستان کاشمر، از شمال به شهرستان قوچان و بجنورد: تارنمای واژه نامه ی پارسی ویکی
سبزوار به دلیل آبادی زیاد به این نام خوانده می‌ شود. نام‌ های پیشین سبزوار ساسویه آباد، بیهه و بیهق بوده‌ است: تارنمای ویکی‌پدیا
نبرد رستم و سهراب و کشته شدن سهراب در سبزوار: متون و اسنادی همچون کتاب “هفت اقلیم” نوشته ی “احمد رازی” می‌گوید: تا دویست سال پیش در سبزوار، میدانی بوده و گفته اند در آن میدان رستم با سهراب مصاف داده است و سپس “برهان قاطع” که در سال‌های ۱۰۶۴ هجری قمری تالیف شده می ‌نویسد: “هجیر” نام پسر “قارون بن کاوه” است که او را سهراب وقتی که به ایران می‌رفت در پای قلعه ی سپید در سبزوار در جنگ زنده گرفت. فردوسی در شاهنامه سروده است که:
دژی بود کَش خواندَندی سپید/  بَران دژ بُد ایرانیان را امید - نگهبان دژ رزم دیده هَجیر/  که با زور و دل بود با گرز و تیر
“فرهنگ آنندراج” هم در این خصوص آورده است: صحرای جنگ رستم و سهراب جانب خراسان بود که همان جا کشته شد… و دژ سفید که هجیر در آن بود و سهراب او را گرفته، نه به قلعه ی سفید فارس؛ بلکه در اراضی خراسان بوده که در این ایام شهر سبزوار در آن واقع است.
“تاریخ بیهق” هم در این باره چنین آورده است: این قلعه را که در میدان قصبه ی سبزوار است “سپید دژ” خوانده اند.
الهام شمس می‌نویسد: "طبق روایت شاهنامه سهراب پس از مرگش به زابلستان منتقل میشه. بنابراین دلیل این اعتقاد (که نبرد رستم و سهراب و کشته شدن سهراب در سبزوار بوده) چی میتونه باشه؟ جوابی که من به این سوال دادم این بود که عشق مردم دیار سبزوار به شاهنامه و شاهنامه خوانی طی قرون و اعصار(که شواهدش در کتب تاریخی هست) سبب شده که شخصیت سهراب رو از آن خود بکنند و مثلا یک یادمان برای او در شهر خودشون بنا کنندکه چنین دلیلی از نظر من عمیقا شایسته ی ستایش و احترامه و حاکی از یک فرهنگ سترگ و تاریخی پویا برای شهر سبزوار داره. صد البته دلایل دیگه ای هم میتونه مطرح بشه": مجله اینترنتی سبزواریها.
پیشینه ی تاریخی و وجه تسمیه ی سبزوار: به استناد قرائن باستان شناسی، محوطه های کهن ناحیه ی سبزوار به صورت زیستگاه های وسیع حداقل هزاره سوم پیش از میلاد را دربرمی گیرد و از طرفی نشانگر ارتباط فرهنگی ساکنان آن با اقوام متمدن در ایران مرکزی، سیستان و آسیای میانه است. در دوره ی تاریخی، سبزوار جزء قلمرو پارتیان بوده و وجود آتشکده آذر بر زین مهر، اهمیت تاریخی و مذهبی این منطقه را در دوره ی ساسانی نشان می دهد. بیهق نام دیرینه ی ناحیه ای از خراسان بوده است که اکنون آنرا سبزوار خوانند، نام بیهق ظاهراً معرب واژه‌ای فارسی است که شکل ریشۀ آن را نمی‌ توان به طو قاطع معین کرد. سبزوار از دیر زمان مهد دانش و فرهنگ بوده و جایگاه خاصی را از این نظر در میان شهرهای دیگر به خود اختصاص داده است. در وجه تسمیه ی سبزوار نوشته ‌شده است: سبزوار را ساسویه بن شاپور بنا کرده است و سبزوار در اصل ساسویه آباد بوده است و گفته اند پسر ابن ساسویه، یزدخسرو بود که خسرو شیر،خسرو آباد و خسروجرد را بنا کرده است. ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی، معروف به ابن فندق بیهقی و فرید خراسان (حکیم و ادیب مشهور ایران و از ریاضی‌دانان بزرگ سده ی ۶ هجری قمری) بنیاد سبزوار را به ساسانیان نسبت داده ‌است: تارنمای حسین بهرآبادی
روستای افچنگ در سی کیلومتری شهر سبزوار قرار دارد.این روستا زیباترین و خوش آب و هوا ترین و یکی از مناطق تفریحی منطقه سبزوار است. پیشینه روستا مربوط به اقوام آریایی است: تارنمای ویکی‌پدیا
شهر زیر زمینی در روستای آزادوار سبزوار: تارنمای یوتیوب
اسطوره‌ها و افسانه‌ها در سبزوار: مردم سبزوار معتقدند جنگ ایرانیان و تورانیان در حوالی سبزوار اتفاق افتاده‌است. همین‌ طور معتقدند گور سهراب در این شهر و در محل فعلی شهرداری سبزوار قرار داشته‌است و کلاه خود و زره مکشوفه در سال‌ های گذشته به موزه آستان قدس رضوی تحویل شده و شهرداری سبزوار در حال حاضر بنای یادبودی بر آن نهاده‌ است. هر چند بسیاری داستان رستم و سهراب را اثری اساطیری می‌دانند  در تاریخ بیهقی مطالبی در این خصوص آمده ‌است و در شرح مسافرت شاه طهماسب صفوی به خراسان و گذرش از شهر سبزوار به هنگام اجرای نمایش رستم و سهراب توسط کسانی که برای خیر مقدم به پیشواز شاه آمده‌اند از اینکه مردم سبزوار این گونه با شاهنامه و مضامین آن آشنایند متعجب می‌شود: تارنمای ویکی‌پدیا
آیین زرتشت در سبزوار: دین و سنتِ زرتشتی، پس از هجوم اسکندر و کشته شدن موبدان برای مدت کوتاهی به خاموشی گرایید... در زمان اشکانیان تلاش‌هایی در جهتِ بازآوری مزدیسنا انجام گرفت و سکه‌هایی بنامِ ایزدان ضرب کردند و آتشکده‌هایی بوجود آوردند. از میانِ آنها آتشِ آذر برزین مهر در کوه ریوند سبزوار از اهمیت زیادی برخوردار بوده‌است: تارنمای حکایت سرزمین آریایی
  آتشکده ی آذر برزین مهر در سبزوار: این آتشکده در عهد ساسانی در ناحیه ریوند قرار داشته و یکی از سه آتشکده مهم زرتشتیان به شمار می آید... در شاهنامه فردوسی نام این منطقه به صورت ریونیز آمده است و قدمت آن ۵۰۰۰ سال بیان شده است. وجود این آتشکده نشان از اهمیت این منطقه در گذشته های دور دارد.
آتشکده آذربرزین ‌مهر یکی از سه آتشکده بزرگ دوره ساسانیان و آتشکده دهقانان ‌است. این آتشکده در ارتفاع ۲۰۶۱متری از سطح دریا و در کوهستان ریوند بین شاهرود ، سبزوار و در حوالی روستای فشتنق قرار دارد . آتشکده آذربرزین ‌مهر در زبان پهلوی به نام آتور بورگین میتر خوانده می‌ شود به معنی آتش مهر بالنده است. تاریخ ساخت آتشکده آذربرزین‌ مهر بسیار کهن است به طوری که به زمان اشو زرتشت بازمی‌ گردد. در کنار این آتشکده گیاهی به نام ریواس وجود دارد که طبق مدارک و شواهد موجود در دوره آریایی‌ ها ( هزاره اول تا سوم قبل از میلاد ) از این گیاه نوشیدنی به نام هَومَه درست می ‌شد و در مراسم دینی و مذهبی آریایی‌ ها مورد استفاده قرار می ‌گرفت. موبد اردشیر آذرگشسب درباره‌ ی آتشکده آذربرزین ‌مهر می ‌آورد که این همان آتشی است که به روایتی اشوزرتشت در زمان برگزیده‌ شدن به پیامبری در دست داشت و دست او را نمی‌ سوزاند: تارنمای سربداران
مراسم چهارشنبه سوری در سبزوار: در ایران باستان شبی نزدیک به شب تحویل سال را جشن می‌گرفتند و از آن به نام "سور آخر" یاد می‌کردند. بعد از اسلام این شب مصادف با سه‌شنبه شب آخر سال شد از این پس سور آخر به «چهارشنبه سوری» تغییر نام داد. در شب چهارشنبه سوری در نقاط مختلف شهرستان سبزوار مراسم مختلفی برگزار می‌شود. در بیشتر نقاط در این شب نوعی آش تهیه می‌شود که به آش «جوش‌بره» معروف است... همچنین مردم با درست کردن چند کوپه آتش و پریدن از روی آن این شعر را می‌خوانند: «زِردی مُو اِز تو/ سُرخی تو از مُو»... کوزه‌های سفالی آسیب دیده در طول سال را برای شب چهارشنبه سوری جمع می‌کردند تا آن را بلاگردان خود و خانواده نمایند. روز چهارشنبه سوری بر بالای بام خانه می‌رفتند و کوزه‌ها را دور سرشان می‌چرخاندن و به زمین می‌زدند. در برخی نقاط مراسم شال‌ اندازی برگزار می‌شده است؛ یعنی مردی یا زنی شال خود را به خانه کسی می‌انداخت تا صاحب خانه به او صله بدهد این مراسم بطور خود‌جوش همه ساله در نقاط مختلف سبزوار برپا می‌شود: تارنمای سبزوار شهر دیرینه های پایدار
شهسوار

شهسوار یکی از شهرستان های مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس است و از یازده دهستان و ۳۲۲ آبادی تشکیل شده است: تارنمای واژه نامه ی پارسی ویکی
شهرستان تنکابُن (شهسوار): از شهرستان‌های استان مازندران در شمال ایران است. مردم این شهرستان گویش گیلکی دارند این شهرستان از سمت غرب به شهرستان رامسر، از شرق به شهرستان چالوس، از جنوب به رشته‌ کوه ‌های البرز و از شمال به دریای خزر متصل است. مرکز این شهرستان شهر تنکابن (شهسوار) است. شهرستان تنکابن چهارمین شهرستان بزرگ مازندران است و پرجمعیت ‌ترین شهرستان غرب مازندران است. وسعت این شهرستان ۲۱۴۰ کیلومتر است: تارنمای ویکی پدیا
مردمان تنکابُن (شهسوار): در مورد سکنه ی باستانی و بومی تنکابن باید گفت که آنها را منتسب به آماردها می‌دانند، در دوران بسیار کهن یعنی در زمانی که شاهان هخامنشی بر ایران فرمان می‌راندند، در کرانه جنوبی دریای خزر اقوام کادوسی و تپوری و آماردها می‌زیستند... به ویژه استخوان هایی که در نواحی کوهستانی این منطقه پیدا شده حاکی از آن است که اقوامی از آماردها (آمردها) در این دیار سکونت داشه‌اند: تارنمای آسمونی
آمارد، اَمراد، آمار یا مرداها (به زبان سکایی: آمارد، به زبان پهلوی: آمویی) قومی آریایی و سکایی که در شمال ایران و در مجاورت رود قزل اوزن زندگی می‌کردند. آماردها قومی مستقل شناخته بودند، شاید تات‌ها، تالش‌ها و دیلمان و آموییان را بتوان فرزندان آنان دانست. بنابر نظر ریچاردفرای , آملی کورت و دانشنامه ایرانیکا، آماردها آریایی و قومی نیرومند و جنگجو بوده‌اند. واژه گیل‌مرد که به بیشتر ساکنین بومی استان گیلان اطلاق می‌شود از ترکیب واژه‌ های گیل و آمارد می‌باشد که از اخلاف اقوام گیل و آمارد می‌باشند: تارنمای ویکی پدیا
مردمان تبرستان (مازندران) و خاندان اسپهبدان/ نوشتاری از همین نگارنده: تارنمای گزیده ای از نوشتارها
سبزوارها و شهسوار های دیگر
سبزوار: روستایی از دهستان خسرو آباد از توابع بخش چنگ الماس شهرستان بیجار در استان کردستان ایران
سبزوار: روستایی از توابع بخش ویسیان شهرستان خرم‌آباد در استان لرستان ایران
سبزوارکشمیر: روستایی از توابع بخش میرجاوه شهرستان زاهدان در استان سیستان و بلوچستان ایران
سبزوار: نام قدیمی ولسوالی شیندند و شهر شیندند در جنوب ولایت هرات، افغانستان
شهسوار: روستایی از توابع بخش منج شهرستان لردگان در استان چهارمحال و بختیاری ایران
شهسوار: روستایی از توابع بخش سرشیو شهرستان مریوان در استان کردستان ایران
شهسواران: روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اراک در استان مرکزی ایران
شهسواری: یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی ایران است که در دهستان بدوستان غربی بخش خواجه شهرستان هریس (در شهرستان اهر) واقع شده‌است
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_11.html
بخش های پیشین مجموعه ی ایرانیان در پهنه ی سرزمین نیاکان آریایی

۱۳۹۵ بهمن ۲۱, پنجشنبه

آلاکلنگ نامه


در فرهنگ واژه ها
آلاکلنگ = یک نوع بازی که بوسیله یک تکه چوب یا آهن که روی سنگی شبیه به یک ترازو قرار دارد و در قسمت دو طرف آن دو نفر که از نظر وزنی یک اندازه هستند می نشینند و با انتقال وزن چوب به طرف بالا و پائین می رود و افراد به وسیله این بازی تفریح کمی هیجان را تجربه می نمایند: لغت‌نامه دهخدا/ تارنمای واژه نامه‌ی پارسی ویکی
الاکلنگ = نوعی وسیله بازی است که در آن قطعه چوب یا فلز درازی را بر تکیه گاهی مانند سنگ یا چوب مانند ترازو نهند و دو نفر که از نظر وزنی یک اندازه هستند بر دو انتهای آن نشینند و با انتقال وزن چوب به طرف بالا و پائین می رود و افراد به وسیله این بازی تفریحی، کمی هیجان را تجربه می‌نمایند. الاکلنگ از لحاظ علم فیزیک یک ماشین و اهرم نوع اول است: تارنمای ویکی‌پدیا
در زنجیری از کتاب ها و نوشتارها
کتاب الاکلنگ و تیشه‌ کبریت ‌بازی نمیشه‌ / مؤلف: زهرا محتشم/ ناشر: جهانکده/ تاریخ انتشار: ۱۳۸۵
الاکلنگ کودکی؛ ماشین هاچی کوچی / نویسنده: محمد رمضانی/ تاریخ انتشار: ۱۳۹۲
کتاب الاکلنگ یا داستان غم انگیز/ نویسنده: هنریک کوماتسو/ مترجم: زینب کریمی/ تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۳۹۳
مقاله ی الاکلنگ عدالت سازمانی / نویسندگان: راحله میرزانژاد ورکی و ابوالفضل محمدنژاد کیاسری: تارنمای سیویلیکا
به گزارش خبرگزاری فارس رئیس کمیسیون فرهنگی شورای شهر مشگین‌‌ شهر در مراسمی که به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار شد از محمد رمضانی نویسنده ی کتاب "الاکلنگ کودکی ماشین‌ هاچی کوچی" که عنوان برتر کتاب سال ۱۳۹۲ را به خود اختصاص داده بود تجلیل کرد: تارنمای خبرگزاری فارس
قانون الاکلنگ (ریسک و بازده) در بازار بورس: رابطه ی ریسک و بازده بیان می‌کند که اگر بخواهید بازده بالاتری در سرمایه گذاری به دست آورید، باید ریسک بیشتری را هم تحمل‌کنید و اگر نمی‌خواهید ریسک کنید، پس بازدهی سرمایه گذاری شما هم زیاد نخواهد بود. درست مانند الاکلنگ، هرچقدر الاکلنگی که سوار شوید کوچک‌تر باشد، هنگام بازی ارتفاع شما از زمین نیز کمتر می‌شود و درنتیجه هیجانی نیز به شما وارد نمی ‌شود. برعکس اگر سوار یک الاکلنگ خیلی بزرگ شوید، ارتفاع شما از زمین بیشتر می‌ شود و هنگام پایین و بالا رفتن هیجان شما افزایش می‌ یابد... اگر بازده بیشتری (هیجان بیشتر) می‌ خواهید باید بیشتر ریسک کنید (الاکلنگ بزرگ ‌تر)، در این صورت احتمال سود و زیان شما (بالا و پایین رفتن الاکلنگ) نیز بیشتر می‌شود: تارنمای مدیرمالی
نمایش درخت الاکلنگ: نمایشی است که از تکنیک های تئاتر آموزشی (تعلیمی پداگوژیک) بهره برده تا پاسداشت محیط زیست و به ویژه درختان را به کودکان آموزش دهد/ نویسنده عرفان پهلوانی: تارنمای تبیان زنجان
الاکلنگ/ نوشتاری به زبان انگلیسی: تارنمای ویکی‌پدیا
در زنجیری از سروده ها
جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی / الاکلنگ، تاب و یک پارک دولتی...
آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش/ من ترمزم بریده، ولی با چه جُراتی
هی پا به پا نکن دِ بگو دیر می شود/ اینجا نایست توی گلو بغض لعنتی
خانم سلام/ نه من که گدایی نمی کنم/ عاشق شدم که چشم تو اصلن قیامتی
گمشو / صدای خواهش دستی بریده شد/ گفتم بزن به چاک، لجن، مرد پاپتی
از روی دنده های چپش حرف می زند/ حالا کبود می شود این رنگ صورتی
چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود/ زن در کنار جاده رها بعد مدتی
ترمز، نوار هایده، بانو سوار شد/ گم شد میان لفظ " خیابان " به راحتی
ته مانده های خانم رویا که دود شد
بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی: رسول کامرانی
*
الاکلنگ_ پا بر جا / این طور. روز و شب زیر ِ برف و آفتاب و باران
بی وقفه خوانده. بی وقفه. می خواند آوازی را
که فقط گوش های نازک ِ کودک آن را می شنود... : سراینده ی گمنام
*
الاكلنگ و تيشه/ كدوم برنده مي شه / هر كسي سنگين تره/ اون مي بره هميشه
وقتي كه خرس گنده/ يك سر چوب بشينه/ پس بز ما رو هواست/ خرسه روي زمينه
چكار كنيم بچه ها/ با هم بشين جا به جا/ بزه بياد پايين و خرسه بره رو هوا
بز حيوني زرنگه/ شاخ داره وسم داره/ اهلي  وبازيگوشه/ ريش داره وسم داره
خرسه ولي وحشيه/ پنجه ي اون چه تيزه/ عاشق گوشت ماهي/ با عسل لذيذه
مانا تو فكره چرا/ يه خرس چاق وتنبل
شده با بز هم بازي/ ميون دشت وجنگل: منسوب به فاطمه ابوالحسنی
*
الاکلنگ و تیشه / ما با همیم همیشه/ با اتحاد ماها دنیا چه زیبا میشه
ما چند تادوست همدل/ دوستای مهربونیم
جمعه به جمعه با هم/ مهمون خونتونیم.....: سراینده ی گمنام
 *
رباعی الاکلنگ
الاکلنگ و تیشه
آسمون_ دشتو بیشه
 
یه روز روشن تر میشه
واسه ی ایرون همیشه
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
در زنجیری از ترانه ها
ترانه ی آلاکلنگ و تيشه - اجرا: سوسن
https://www.youtube.com/watch?v=60NZRLzZFME
ترانه ی الاکلنگ و تیشه، دوست دارم همیشه/ تپلی ریزه میزه نگو که بلا نمیشه - اجرا: اندی
ترانه ی الاکلنگ و تیشه/ دوست دارم همیشه
https://www.google.com
ترانه ی الاکلنگ و تیشه/ ما با همیم همیشه
https://www.google.com
ترانه ی الاکلنگ و تیشه/ به زبان انگلیسی
https://www.youtube.com/watch?v=42eq7ybIrLI
*
در زنجیری از ویدیو ها
آشنایی با معنی اصطلاحات آلا کلنگ/ آشمال/ آشغال کله ,,,
https://www.youtube.com/watch?v=VZvJZVArxOI
بازی الاکلنگ/ فیلمبردار: احمد رضا نبوی
https://www.youtube.com/watch?v=KlAFeo_BxQM
الاکلنگ بازی دو دختر
https://www.youtube.com/watch?v=ZJEV94bkAws
الاکلنگ بازی دو دوست
https://www.youtube.com/watch?v=ga0m7DWV2z4

۱۳۹۵ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

آشنایی با برخی هنرمندان نامدار جهان: ۱۴ - پتولا کلارک خواننده٬ بازیگر و آهنگساز بریتانیایی

ماجرای زندگی او
پتولا سالی آلون کلارک یک خواننده٬ بازیگر و آهنگساز اهل بریتانیاست. وی در ۱۵ نوامبر ۱۹۳۲  در منطقه ی " اپسوم" واقع در " ساری": (شهرستانی در جنوب شرقی انگلستان) به دنیا آمد. سال ‌های فعالیت: از ۱۹۳۹ تاکنون: تارنمای ویکی‌پدیا
"پتولا کلارک"، خواننده انگلیسی که در سالهای ۵۰، با خواندن چند ترانه به زبان فرانسه در انگستان به شهرت رسید و سپس موفقیتش را در همه کشورهای فرانسه زبان تضمین کرد، در اولین حضورش در فرانسه عاشق مسئول مطبوعاتی شرکت صفحه پر کنی خود شد، با او ازدواج نمود و در فرانسه ساکن شد. این سکونت مانع موفقیت بین المللی او نگردید و حتا "چارلی چاپلین" از او خواست ترانه "این آواز من است" را بر پایه موسیقی متن فیلم "کنتس هنگ کونگ" اجرا کند. بعدها "پتولا کلارک" در شماری فیلم کمدی موزیکال بازی کرد و در سال های ۹۰ به ایفای نقش درکمدی موزیکالهای معروف در تآتر پرداخت. "پتولا کلارک" درپایان ماه ژانویه  ۲۰۱۱، پس از دورانی سکوت، یک آلبوم متشکل ازسه سی دی را زیرعنوان " بالادین : سه مجموعه از بهترین ها" راهی بازار نمود تا خاطره خود را زنده کند و شماری ازجوانان را با نام خود آشنا سازد.  در دورانی که رمانتیسم درحال بازگشت است، می توان امیدوار بود که آلبوم او ازموفقیت برخوردار شود: تارنمای ار.اف.ای/ رادیو بین المللی فرانسه
اقامتگاه دائمی پتولا کلارک، از سال ۲۰۱۲ تاکنون در شهر ژنو سوئیس بوده است. وی همچنین دارای کلبه ای در منطقه ی آلپ فرانسه و خانه ای در شهر لندن است: تارنمای ویکی‌پدیا
بر اساس گزارشی که در تاریخ هشتم مرداد ۱۳۸۷ انتشار یافته است پتولا کلارک در دسته ی محبوب ترین خواننده گان و گروه های موسیقی جهان در رده ی هنرمندانی است که بیش از ۵۰ میلیون نسخه فروخته‌اند: تارنمای هامون
ماجرای زندگی او  به زبان انگلیسی: تارنمای ویکی‌پدیا
برخی از فیلم های سینمایی که پتولا کلارک در آنها نقش داشته است
خداحافظ، آقای چپیس: فیلمی موزیکال به کارگردانی هربرت راس  که در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. بازیگران: پیتر اوتول، پتولا کلارک و مایکل ردگریو: تارنمای ویکی‌پدیا
سالن رقص: فیلمی موزیکال به کارگردانی چارلز کریچتون که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد. بازیگران: پتولا کلارک،  دایانا دورس، فرد جانسون و بسیاری دیگر: تارنمای ویکی‌پدیا
می‌دانم کجا می‌روم: یک فیلم در سبک رمانتیک و درام به کارگردانی مایکل پاول و امریک پرسبرگر که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. بازیگران: وندی هیلر، پاملا براون، فینالی کوری، جان لوری و پتولا کلارک: تارنمای ویکی‌پدیا
ورق: فیلمی بریتانیایی به کارگردانی رونالد نیم که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. بازیگران: الک گینس، پتولا کلارک، والری هابسن، گلینیس جونز، ادوارد چاپمن و جوان هیکسون: تارنمای ویکی‌پدیا
یک سلطان در نیویورک: فیلمی کمدی و سیاسی، به کارگردانی چارلی چاپلین با بازی چارلی چاپلین، داون آدامز، ماکسین آئودلی، جری دسمانده، اولی جانستون، مایکل چاپلین و تولید سال ۱۹۵۷ می باشد.  فیلم در گیشه موفق نبود، اما “پتولا کلارک” با آهنگ‌هایی از موزیک موسیقی متن به یک یا دو موفقیت عالی رسید و موسیقی فیلم همچنان محبوب است: تارنمای ویکی‌پدیا و تارنمای فارسی فلسفه ی فیلم
دان تان (به سوی مرکز شهر): یکی از ترانه های بسیار مشهور او  
https://www.youtube.com/watch?v=Zx06XNfDvk0
گفتگوی " استیون ساکور" در  برنامه‌ ی " هارد تاک" با " پتولا کلارک " در ۶ فوریه ۲۰۱۷
پتولا کلارک در گفتگو با  " استیون ساکور" به پرسش وی در مورد اینکه آیا با نظریات و اقدامات اخیر "ترامپ" ریس جمهور جدید آمریکا موافقید یا خیر پاسخ منفی داد: بخش انگلیسی تارنمای بی بی سی
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_7.html
بخش های پیشین مجموعه ی آشنایی با برخی هنرمندان نامدار جهان

۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

یادداشتی پیرامون انواع دموکراسی های جهان


دموکراسی در طبقه بندی قدیم
۱ - دموکراسی باستانی (حکومت مردم بر مردم به شکل مستقیم)؛ یعنی همه افراد در میدان شهر جمع می شدند و نظرات خود را برای تصمیم گیری در حکومت مطرح می کردند. این روش به دلیل اشکالات زیادی که داشت دوامی نیاورد و از بین رفت. این نخستین سابقه مکتوب دموکراسی است که به پنج قرن پیش از میلاد در شهر آتن یونان بر می گیردد.
۲ - دموکراسی سنتی: در این دموکراسی، مردم دیگر به طور مستقیم نقشی در حکومت ندارند، بلکه از طریق نمایندگانی، نقش خود را نشان می دهند. این دموکراسی پس از رنسانس شروع به شکل گیری کرد.
۳ - دموکراسی مدرن: در دموکراسی سنتی، مردم (از طریق نمایندگان خود) حقیقتا نقش تعیین کننده ای دارند و خواست مردم محقق می شود. اما در دموکراسی مدرن، نقش مردم محدود می شود...: تارنمای بازباران
دموکراسی در طبقه بندی جدید
۱ - دموکراسی نمایندگی: به این معناست که تصمیمات مربوط به جامعه، نه به دست اعضای آن، بلکه توسط افراد ویژه‌ای که مردم برگزیده‌اند؛ گرفته می‌شود. شکل‌های گوناگون دموکراسی نمایندگی در بسیاری از سازمان ‌ها هم وجود دارد.
۲ - دموکراسی نمایندگی چندحزبی: نظام‌های دموکراسی نمایندگی چندحزبی در هر یک یا همه این سطوح، هنگامی که رأی‌دهندگان بتوانند از میان چندحزب در فرایند سیاسی یکی را گزینش کنند، یافت می‌شود. ملت‌ هایی که شیوه دموکراسی چندحزبی را برگزیده‌ اند، و در آن توده جمعیت بزرگ‌سال از حق رأی در سطوح گوناگون برخوردار است، معمولاً دموکراسی لیبرال نامیده می‌شوند. ایالات متحده آمریکا، کشورهای اروپای غربی، ژاپن، استرالیا، نیوزیلند و هند در دسته دموکراسی‌های لیبرال قرار می‌ گیرند.
۳ - دموکراسی نمایندگی تک‌حزبی: بعضی از کشورها مانند چین، با  کشورهایی که در آن ‌ها تنها یک حزب وجود دارد؛ خود را دموکراسی می‌دانند در این کشورها، در حالی که رأی ‌دهندگان امکان انتخاب از میان احزاب گوناگون را ندارند، انتخابات وجود دارد که از راه آن‌ها نمایندگان در سطوح گوناگون محلی و ملی تعیین می ‌شوند. این کشورها در دسته دموکراسی نمایندگی یک حزبی قرار دارند. اصلی که معمولاً در دموکراسی نمایندگی یک حزبی وجود دارد این است که حزب واحد اراده فراگیر اجتماع را بیان می ‌کند. به نظر مارکسیستها، احزاب در دموکراسی ‌های لیبرال نماینده منافع طبقات گوناگون هستند. در جوامع کمونیستی، تنها یک حزب ضروری شمرده می‌ شود؛ بنابراین رأی‌دهندگان، نه از میان احزاب، بلکه از میان نامزدهای انتخاباتی که سیاست ‌های گوناگونی دارند؛ نمایندگان خودشان را انتخاب می ‌کنند.
۴ - دموکراسی مشارکتی: در دموکراسی مشارکتی یا دموکراسی مستقیم، تصمیمات به طور جمعی به ‌دست افراد گرفته می‌شد. این نخستین گونهٔ دموکراسی بود که در یونان باستان یافت می‌شد. اقلیت کوچکی از جامعه که شهروند نامیده می‌شدند، برای بررسی سیاست‌ ها و گرفتن تصمیمات مهم به طور منظم گردهم می ‌آمدند. دموکراسی مشارکتی در جوامع امروزی، که همه ی مردم از حقوق سیاسی بهره‌ مندند و برای همه امکان مشارکت فعالانه نیست؛ بسیار محدود است. برخی جنبه‌ های دموکراسی مشارکتی هنوز هم کاربرد دارند و سازمان ‌های زیادی در این گونه جوامع از این شیوه استفاده می‌ کنند. برگزاری رفراندوم ها در سطح ملی برای مسائل مورد اختلاف؛ نمونه ‌ای از دموکراسی مشارکتی است.
۵ - شبه‌ دموکراسی: شبه دموکراسی حکومتی است که هرچند در آن مردم حکومت ندارند؛ اما برخی نهاد های دموکراتیک وجود دارند؛ اگرچه سیاست این گونه حکومت ‌ها به ظاهر دموکراتیک است ولی در عمل نهاد های دموکراتیک، خواست مردم را اجرا نمی‌کنند: تارنمای ویکی پدیا
در طبقه بندی های دیگر
۱ - بر حسب این که آیا اساس دموکراسی حکومت اکثریت است یا حکومت قانون، شکل دموکراسی فرق می کند. در تقسیم بندی دیگر، بر حسب این که آیا دموکراسی تنها به برابری سیاسی افراد از نظر مشارکت در قدرت نظر دارد و یا بر برابری اقتصادی مردم به عنوان مبنای برابری سیاسی هم تأکید می گذارد، دموکراسی لیبرال و دموکراسی اجتماعی از هم جدا می شوند. دموکراسی اجتماعی نیز به دموکراسی صنعتی و دموکراسی صنفی تقسیم می ‌شود.
۲ - تقسیم بندی دیگر بر مشارکت سیاسی مستقیم و یا غیر مستقیم مردم ابرام دارد. بر حسب این که مردم مستقیماً یا به طور غیرمستقیم در سیاست و حکومت مشارکت می‌کنند؛ از دموکراسی مستقیم و دموکراسی مبتنی بر نمایندگی سخن گفته می شود. در دموکراسی مستقیم، مشارکت مستقیم عموم مردم در حکومت وجود دارد که بیشتر در دموکراسی آتن متبلور بود. اما دموکراسی های معاصر دموکراسیهای غیرمستقیم بوده که مبتنی بر اصل نمایندگی و پارلمانتاریسم هستند.
آشکارترین راه دموکراسی مستقیم، رفراندوم است، یعنی رأی عمومی در مورد مسأله خاصی که انتخاب‌ کنندگان را قادر می سازد به جای این که سیاستمدارانی را برگزینند که از طرف آنها تصمیم بگیرند؛ خودشان به طور مستقیم در تصمیم گیری شرکت می کنند. جانبداران دموکراسی مستقیم معتقدند که  پیشرفت تکنولوژی جدید امکانات گسترده‌ای را برای مشارکت عمومی در حکومت فراهم آورده است. در این راستا، تقسیم‌بندی دیگر اشاره به دموکراسی پارلمانی و دموکراسی ریاستی دارد که بیشتر ناظر به عملکرد دموکراسی و شیوه حکومت داری است.
۳ - در یک تقسیم ‌بندی دیگر: دموکراسی به انواع دموکراسی شومپیتری (در این حالت، دموکراسی فقط یک روش است نه هدف)، مردمی، لیبرال، مشارکتی، سوسیالیستی، و تدبیری دسته ‌بندی می شود.
۴ - در تقسیم ‌بندی دیگر: دموکراسی‌ها را مبتنی بر سیر تاریخی و تحول مفهومی، به دو مدل کلاسیک و معاصر تقسیم می کند.
۵ - دموکراسی حمایتی و در مقابل آن دموکراسی تکاملی: نیز نوع دیگری از تقسیم بندی را در انواع دموکراسی نشان می دهد. همچنین، از نظر هلد دموکراسی‌های معاصر به دموکراسی نخبه‌گرایانه رقابتی(مدل شومپیتر و وبر)، و دموکراسی تکثرگرایانه تقسیم می شون.
۶ - تقسیم‌ بندی دموکراسی براساس ایدئولوژی های سیاسی: همچنین ترکیب ایدئولوژی‌هایی چون سوسیالیسم، و یا لیبرالیسم با دموکراسی، اشکال خاصی از دموکراسی را ایجاد کرده است. تقسیم‌ بندی دموکراسی براساس ایدئولوژی های سیاسی می تواند شامل دموکراسی لیبرالی، سوسیال دموکراسی، و دموکراسی اجتماعی شود. در دموکراسی لیبرالی به طور خلاصه، حق مالکیت تقریباً بنیان فرمانروایی دموکراتیک است چرا که حق مالکیت تضمین اساسی آزادی  فرد است. همچنین این دموکراسی بر اصل حکومت محدود مبتنی است چرا که اگر قدرت حکومت کنترل نشود همیشه مستعد است که علیه فرد به یک ستمگر تبدیل شود. در مقابل، سوسیال دموکراسی متضمن تعهدی نسبت به مالکیت جمعی ثروت مولد (سرمایه) و دستیابی به یک جامعه بدون طبقه بود. البته به یک معنا سوسیال دموکراسی واژه ای است که در برابر سوسیالیسم انقلابی به کار می رود. این نوع از دموکراسی بیشتر بر اتخاذ استراتژی های پارلمانی برای رسیدن به اهداف سوسیالیستی تأکید دارد.
۷ - دموکراسی اجتماعی: نیز نوعی از دموکراسی است که بر تأمین رفاه  اجتماعی و ایجاد دولت رفاهی و توزیع ثروت در جامعه به وسیله دولت تأکید می گذارد. این نوع دموکراسی از لحاظ سیاست های اجتماعی و اقتصادی در حد وسط میان لیبرالیسم و سوسیالیسم قرار می گیرد.
۸ - دموکراسی مشورتی: نوع دیگری از دموکراسی، با گذر از دموکراسی لیبرال، دموکراسی مشورتی لقب گرفت. دموکراسی مشورتی نظریه‌ای است که با تکیه بر نظریه ‌های پست لیبرال در غرب، مبانی نظریه ‌های دموکراسی را نقد می کند. این نظریه بر اثر تحولی که در فهم عقل در اندیشه سیاسی غرب صورت گرفته، به شورا و نظام مشورتی نزدیک شده و هدف خود را برقراری نوعی همنشینی میان آزادی و عدالت بیان می ‌کند:
۹ - دموکراسی انجمنی: در جوامع متکثر ظاهر می شود. جامعه متکثر، یک واحد فرهنگی سیاسی اجتماعی خاصی است که از گروه ‌های قومیتی زبانی مذهبی متفاوت و متمایز تشکیل شده و به اصطلاح حالت موزاییکی دارد. به علاوه درون این واحد سیاسی، شکاف های فرهنگی و هویتی خاصی وجود دارند که خرده فرهنگ‌ های موجود، هر کدام، خطوط قرمز، باورها و علایق و درخواست‌ های بعضاً غیر قابل جمع با یکدیگر دارند. یعنی هر کس از یک حد خاصی بر باورهای خودش بیشتر اصرار بورزد، لاجرم با جامعه به تضاد می رسد. همچنین، جوامع چند پاره جوامعي هستند که از شکاف ‌های عميق تاريخي و آشتی ‌ناپذیر و حذف‌ ناپذیر قومي، زباني، مذهبي و هويتي رنج می ‌برند و تاريخ خونيني از برتری ‌جویی و مبارزه براي به رسميت شناخته شدن و نمايندگي دارند: تارنمای تابناک
انواع دموکراسی های جهان در جدید ترین طبقه بندی
دموکراسی های کامل (درست و بی عیب) و ناقص (معیوب): واحد اطلاعاتی گروه رسانه‌ای اکونومیست در گزارش سالانه ی خود اعلام کرده که تعداد "دموکراسی‌های کامل جهان" از ۲۰ دموکراسی در سال گذشته به ۱۹ مورد رسیده است. آمریکا امسال پس از ژاپن و حتی ایتالیا قرار گرفته و به دسته ی "دموکراسی‌های معیوب جهان" سقوط کرده است. در رده ‌بندی امسال نروژ در جایگاه برترین دموکراسی جهان نشسته و ایسلند، سوئد، دانمارک، کانادا، سوئیس، فنلاند و استرالیا به ترتیب در جایگاه ‌های دوم تا دهم قرار گرفته‌اند. در قعر جدول هم ازبکستان، کنگو، عربستان، تاجیکستان، ترکمنستان، جمهوری آفریقای مرکزی، چاد، سوریه و کره شمالی، به ترتیب نزولی نشسته‌ اند. ایران در این رده‌بندی پس از آذربایجان، افغانستان، سودان و لائوس در جایگاه ۱۵۴ قرار گرفته است: تارنمای دویچه وله فارسی

تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post_4.html
بخش های پیشین مجموعه ی یادداشت ها و نوشتارها و نامه ها
===========

۱۳۹۵ بهمن ۱۴, پنجشنبه

ایرانیان در پهنه ی سرزمین نیاکان آریایی: ۷۱ - آثار ادبی و تاریخی و متون حماسی آریایی ها

بر پایه ی نوشته ها  و منابع گوناگون، مهم ترین و مشهور ترین آثار ادبی و تاریخی و متون حماسی آریایی ها در ایران باستان این چنین بوده است:
یادگار زریران
یکی از آثار به جا مانده از زمان ساسانیان کتابی است به نام «یادگار زریر» یا در زبان پهلوی (پارسی میانه): «ایاتگار زریران». این کتاب درباره‌ ی جنگ میان گشتاسپ و ارجاسپ تورانی و بیان دلاوری‌ ها و جنگاوری ‌های زریر و پسرش بَستور در این نبردها است. زریر نام برادر گشتاسپ بود و هر دو پسر لُهراسپ بودند. لهراسپ در اصل به صورت «اَئووَرتَه‌اسپه» بوده به معنای دارنده‌ی اسپ تندرو. ائوورته همان است که به صورت اروند (رود تندرو) و الوند درآمده است. ائوورته ‌اسپه به صورت لورته ‌اسپ و لرهاسپ و سپس لهراسپ درآمده است. لهراسپ چون به سن پیری رسید خود را بازنشسته کرد و کشورداری را به پسران خود سپرد. گشتاسپ شاه شد و زریر فرمانده ارتش. در زمان پادشاهی گشتاسپ، زرتشت پیامبر بر او درمی ‌آید و او را به دین خود می‌خواند. که در واقع دین زرتشت اصلاحاتی در دین آریایی مزدا پرستی بود. گشتاسپ دین او را می‌پذیرد و دیگران را نیز به دین زرتشت دعوت می‌کند از جمله ارجاسپ تورانی را. اما ارجاسپ از پذیرش دین زرتشت سرباز می‌زند سپس جنگی درمی‌گیرد و زریر در این جنگ به دست یک تورانی به نام «بیدرفش جادو» کشته می‌شود: تارنمای ویکی‌نبشته
زریر با ارجاسب پادشاه خیون ‌ها (تورانی ‌ها) قرار جنگ گذاشت و فرماندهی سپاه ایران را بدست گرفت. نبرد آغاز شد و در گیر و دار جنگ، زریر و چند تن از نزدیکان گشتاسب به خاک و خون ‌غلطیدند. اسفندیار، پسر گشتاسب، بستور پسر زریر، و گرامی‌کرد (گرامی کردار)، پسر جاماسب، از پاننشستند و آخر سر سپاه خیون‌ها شکست سختی خوردند و تنها ارجاسب (شاه خیونان) زنده ‌ماند که اسفندیار به علامت سرشکستگی او را بر خَر دُم بریده ‌ای به محل خویش فرستاد تا برود و برای دیگر خیونان تعریف کند که در رزم گشتاسبان چه دیده‌ است (همنشین بهار): تارنمای ایران گلوبال
«بستور»، پسر خردسال زریر، برای انتقام‌جویی به میدان می‌رود و بر سر تن بی‌جان پدر سوگ سر می‌دهد كه از نمونه ‌های زیبای سوگ در ادبیات ایرانی است. (نویسنده دكتر احمد تفضلی): تارنمای مهرمیهن
یادگار زریران، رساله ی حماسی و مذهبی کوتاهی است در اصل به زبان پارتی و ظاهراً نثر توام با شعر بوده است اما به صورت کنونیِ آن به خط و زبان پهلوی است. این متن که در سال ۵۰۰ میلادی یا کمی دیرتر نوشته شده است، قدیمی‌ترین داستان پهلوانی است که به زبان‌ های ایرانی باقی ‌مانده است. متن دارای ۱۱۴ بند اصلی و ۷ بند پایان ‌نوشت است که صفحات ۱ تا ۱۷ مجموعه متون پهلوی را به خود اختصاص داده است. این متن در بعضی از دست نویس‌ها «شاهنامه گشتاسپ» نیز نامیده شده است. اگر چه یادگار زریران اثری از ادبیات دوره ساسانی است، اما اصل آن به زمان اشکانی (پارتی) می‌ رسد... متن این رساله بطور جداگانه توسط محمد تقی بهار (ملک‌الشعرا )، مهرداد بهار، سعید عریان، بیژن غیبی، ماهیار نوایی و ژاله آموزگار به فارسی ترجمه شده است: تارنمای ویکی‌پدیا
کتاب کارنامه ی اردشیر بابکان
کارنامه ی اردشیر بابکان کتابی است به زبان پارسی میانه (پهلوی) که در زمان دودمان ساسانی نوشته شده است و داستانی است دربارهٔ به قدرت رسیدن اردشیر بابکان، سردودمان ساسانی و نیز بخشی پیرامون جانشینش شابور و پسر وی اورمزد. این اثر نثری کوتاه با سبکی ساده است که احتمالاً در اواخر روزگار ساسانی در پارس نوشته شده است. از بافت این اثر چنین پیداست که موبدان در تدوین آن نقش زیادی داشته‌اند و سنجش آن با بخش مرتبط در شاهنامه فردوسی نشان می‌دهد که ویراستاری رونویسان مسلمان تا چه اندازه در حذف عناصر زرتشتی از این داستان مؤثر بوده‌اند. کارنامه اردشیر بابکان حاوی برخی جزئیات تاریخی نیز هست هرچند محیط کلی آن داستانی و رمانتیک است. این محیط رمانتیک را تحت تأثیر افسانه‌های مربوط به کوروش بزرگ که در آن زمان در پارس رواج داشته دانسته‌اند: تارنمای ویکی‌ پدیا
محتویات کتاب کارنامه ی اردشیر بابکان: تارنمای ویکی ‌نبشته
شکار گور (از  کتاب کارنامه ی اردشیر بابکان) ترجمه صادق هدایت از خط پهلوی: تارنمای پارسیان دژ
کتاب کارنامه ی انوشیروان
ابن ندیم از زمره کتاب‌های ترجمه شده از پهلوی به عربی که موضوع آنها شرح زندگانی و داستان‌های واقعی است، از کتابی به نام الکانامج فی سیرة فی انوشروان نام برده اما مترجم آن را ذکر نکرده است. همین نویسنده، در جایی دیگر، از کتابی به نام سیرة انوشروان، که ابن مقفع آن را به عربی برگردانیده نام برده است. احتمال می‌رود که هر دو کتاب یکی بوده و عنوان دوم خلاصه شده ی عنوان اول باشد. بنابراین، مترجم کارنامج نیز به احتمال قوی همان ابن مقفع بوده است. متن پهلوی این رساله در دست نیست، اما ترجمه عربی آن را ابن مسکویه با عنوان «ذکر قطعة من سیرة انوشروان و سیاساته» نقل کرده است. متن منقول ابن مسکوییه با این حمله آغاز می‌گردد: «در آنچه انوشروان درباره زندگی خویش نوشته است، خواندم». این رساله، که مطالب آن به روایت اول شخص یعنی خود انوشیروان نقل شده، دارای دوازه بخش یا فصل است. کارنامه انوشروان را باید سرگذشت نامه ی سیاسی این شاه به شمار آورد: تارنمای ویکی‌ پدیا
خدای ‌نامه
مهم‌ترین کتابی است که درباره تاریخ ملی ایران در زمان ساسانیان، با تحریرهای گوناگون، مدون شده است. این کتاب، که روایات تاریخی و داستان‌های حماسی ایرانیان از آفرینش جهان و نخستین شهریار تا مرگ یزدگرد سوم ساسانی در آن ثبت شده بود، در نظر ساسانیانِ متأخر، تاریخ رسمی ایران به حساب می‌آمد. نام این کتاب به زبان پهلوی (فارسی میانه) خودای ‌نامگ بوده است. متشکل از دو واژه  خودای به معنای سرور، شاه و نامگ به معنای نوشته و کتاب و در مجموع به معنای کتاب شاهان شناخته شده بوده است. عنوان خدای‌نامه در زبان عربی عمومآ به سِیَرالملوک (ملوک‌الفرس) و تاریخ ملوک‌الفرس ترجمه شد و ایرانیان عنوان شاه‌نامه را جایگزین آن کردند: تارنمای ویکی‌فقه
تدوین «خدای ‌نامه» را باید به زمان انوشیروان منسوب داشت كه دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بود. در این زمان، بر اساس دفاتر رسمی و نیز با استفاده از سنت های شفاهی و رسالات جداگانه‌ ای كه در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ (از قبیل نسب ‌نامه ‌ها و فهرست جنگ ها یا شهرها و وقایع مربوط به آن ها) وجود داشت، خدای‌نامه تدوین شد. در سرگذشت هر یك از شاهان قصه‌ هایی نیز گنجانده می‌شد، مانند داستان شاهان ایران (اردشیر اول، شاپور اول یا دوم) و داستانهای بهرام گور. در زمان پادشاهان بعدی ساسانی، طبعاً مطالبی بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانیان نیز سرنوشت یزدگرد سوم را تا كشته شدنش بدان افزودند. آنچه مقدسی در مورد چگونگی كشته شدن یزدگرد سوم در یكی از روستاهای مرو به دست آسیابانی به نقل از خدای‌ نامه آورده، از ترجمه عربی متنی از خدای‌ نامه پهلوی گرفته شده كه این حادثه را در بر داشت. خدای‌ نامه نه تنها حوادث زمان پادشاهان را در بر داشت، بلكه در آن، خطبه‌ها و كلمات قصار و وصایای آنان نیز ذكر شده بود؛ مثلاً، «عامری» جملاتی را كه منقول از عهد شاپور به پسرش هرمز است، به روایت خدای‌ نامه آورده است. اصل خدای‌نامه به پهلوی در دست نیست، اما با مطالعه منابع عربی و فارسی مربوط به تاریخ ایران و شاهنامه فردوسی، می‌توان عناصر تشكیل‌دهنده‌ی آن را تعیین كرد. این عناصر عبارتند از:
- داستان ها و اسطوره‌های كهن هند و ایرانی و اقوام ایرانی كه در آنها شرح اعمال قهرمانان قدیم و كشمكش‌های قبایل گوناگون و دخالت خدایان به طرفداری از پرستندگان آنان و غیره آمده بود و نمونه آن ها را در اوستا می‌یابیم؛ مانند داستان های مربوط به جمشید و ضحاك، جنگ های ایرانیان و تورانیان، تیراندازی آرش و اژدها كشی گرشاسب و غیره. گاهواره این هسته اصلی، تاریخ افسانه‌ ای ایرانیان مشرق ایران بزرگ بوده است.
- در زمان اشكانیان، این روایات، كه می‌توان آن ها را روایات كیانی نامید، با روایات مربوط به شاهان و قهرمانان اشكانی در‌هم‌ آمیخت و بدین ‌گونه می‌بینیم كه گیو، گودرز، میلاد و بیژن به صورت قهرمانانی در خدمت دربار پادشاهان كیانی درمی‌ آیند و رقابت با خاندان ها مانند خاندان توس و گودرز در افسانه‌ های كاووس منعكس می‌گردد.
- در زمان اشكانیان، دسته‌ای از اقوام سكایی در اواخر قرن دوم میلادی به ناحیه ‌ای كه بعداً به نام آنان «سگستان» یا «سیستان» نامیده شد، مهاجرت كردند و افسانه‌ های آنان درباره زال و رستم با اساطیر كیانی و اشكانی درهم ‌آمیخت. نام «زال» به معنی «پیر» كه از نظر لغوی واژه‌ای سكایی است دالّ بر اصل سكایی داستان های اوست. پیدا شدن قطعه‌ای از داستان رستم به زبان «سغدی» حكایت از رواج این‌گونه داستان ها در آسیای میانه دارد. بنابراین، می‌توان حدس زد كه این داستان ها همراه با اقوام سكایی وارد سیستان شد و از آنجا به تاریخ افسانه‌ ای ایران راه یافت و از داستان های بومی زرنگ نبود. ذكر نام رستم در دو رساله پهلوی كه اصل پارتی دارند یعنی یادگار زریران و درخت آسوری نیز حكایت از رواج داستان های رستم در دوره اشكانی دارد. همچنین، می‌توان حدس زد كه داستان های مربوط به رستم یا لااقل برخی از آنها كه در آثار نویسندگان ارمنی مانند «موسی خورنی» و «گریگور ماگیستروس» نقل شده، در زمان اشكانیان كه با ارمنستان ارتباط سیاسی و فرهنگی نزدیكی داشتند، به آنجا راه یافته است.
- در زمان ساسانیان نیز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرمانی آنان افسانه‌ وار به این تاریخ افزوده گشت. در دوره ساسانی احتمالاً تحریرهایی از خدای‌ نامه وجود داشت كه تدوین‌ كنندگان، روایات را بر حسب دید خود در آنها گرد آورده بودند. در بعضی از آن ها كه شاید دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوینشان داشتند، وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. در تحریرهایی كه موبدان و روحانیان در تدوین آنها شركت داشتند و نمونه ‌هایی از آن ها را در كتاب های پهلوی می‌بینیم، با دیدی دینی به حوادث نگریسته شده است. احتمالاً، خاندان های بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستان های پهلوانی نقش مهمی ایفا كرده‌اند (نوشتار " حماسه سرایی در ایران باستان " از دكتر احمد تفضلی): تارنمای مهرمیهن
نامهٔ تنسر
نامهٔ تنسر رسالهٔ کوچکی است که آن را ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرده‌ و همان را ابن اسفندیار به فارسی برگردانده که در مدخل کتاب تاریخ طبرستان موجود است. اکنون اصل پهلوی و ترجمهٔ عربی آن در دست نیست. این نامه را تنسر یا توسر هیربدان هیربد زمان اردشیر بابکان در پاسخ گشنسب شاه طبرستان نوشته ‌است. وی ظاهراً به بعضی از اقدامات اردشیر به دیدهٔ انتقاد می‌نگریسته و در نامه‌ ای به تنسر از او خواسته‌ است که دلیل چنین اقداماتی برای او بیان گردد. در مقدمه از مرگ دارا و تقسیم ایران به شاهان محلی و سرانجام ظهور اردشیر بابکان و غلبهٔ او بر ۹۰ تن از این شاهان از جمله اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی سخن رفته‌ است. پس از آن متن نامه آغاز می‌شود. رحسب موضوعاتی که فرستنده ی نامه مطرح کرده و ایراداتی که وارد آورده است می‌توان "نامهٔ تنسر" را به ۱۷ بند تقسیم کرد. مورّخ ایرانى، ابن اسفندیار(بهاء الدین محمدبن حسین بن اسفندیار)، که نامه تنسر را با استفاده از برگردان عربی ابن مقفّع، به فارسی ترجمه کرده، بخشى از دوران زندگانى خود را در دربار پادشاهان آل باوند (خاندانی ایرانی از امیران طبرستان) گذراند. او اواخر قرن ششم (۵۹۲ هجری شمسی)، راهی بغداد شد و کمی بعد به‌ شهر رى رفت. در آنجا کتابى را که ابوالحسن بن محمد یزدادى در مورد طبرستان به عربى نوشته بود، یافت و تصمیم گرفت آن را به فارسى برگرداند. ابن اسفندیار بعدها در شهر خوارزم، ترجمه عربى ابن مقفّع از نامه تنسر را هم به دست آورد و این متن را نیز به فارسى ترجمه کرد و آن را در مدخل تاریخ طبرستان خود قرار داد و این اثر ارزشمند ادبیات پهلوى را از غبار فراموشی بیرون کشید: تارنمای ویکی ‌پدیا
كتاب "شروینیان" یا "عشق نامه ی شروین"، سردار ایران در زمان ساسانیان
شروین، فرزند نریمان از اهالی دشت قزوین از سرداران ایرانی بود كه در زمان یكی از شاهان ساسانی (یزدگرد پدر یزدگرد اول به روایت حمزه اصفهانی و مجمل التواریخ، یا شاپور دوم ساسانی به روایت حمدالله مستوفی، یا انوشیروان به روایت دینوری و سیرالملوك و نهایه الارب) می‌زیست. پادشاه روم از شاه ساسانی خواست كه كسی را به قیمومت فرزند صغیرش بگمارد. شروین بدین سمت مأمور گردید و رهسپار روم شد و پس از بیست سال، به فرمان شاه ایران، مملكت روم را به شاهزاده رومی سپرد و به ایران بازگشت. ابونواس اهوازی (معروف به ابونواس، شاعر ایرانی ‌تبار عرب) داستان شروین را هم‌ تراز «ویس و رامین» آورده است. از این رو، می‌ توان تصور كرد كه این داستان دارای حوادث عاشقانه نیز بود. این تصور را روایت حمدالله مستوفی‌ نیز تأیید می‌كند كه می‌نویسد: «نام شروین در اشعار پهلوی بسیار آمده است. كتابی است در عشق نامه ی او، كه آن را شروینیان خوانند» حمزه ی‌ اصفهانی در شرح شروین می‌ نویسد داستانی بوده كه آن را با آواز می‌خوانده‌ اند: تارنمای گزیده ای از نوشتارها


تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

گزیده ای از نوشتاره
اhttp://msnselectedarticles.blogspot.ca/2017/02/blog-post.html
بخش های پیشین مجموعه ی ایرانیان در پهنه ی سرزمین نیاکان آریایی